گنجینه

گنجینه

نرم افزار جامع سوالات کنکور زبان و ادبیات فارسی با پاسخ های تشریحی سال های 81 تا 94
گنجینه

گنجینه

نرم افزار جامع سوالات کنکور زبان و ادبیات فارسی با پاسخ های تشریحی سال های 81 تا 94

مروری بر آرایه ‌ های ادبی

 بهنام خدا

مروری بر آرایههای ادبی

 

 

 


خوانندهی عزیز، دانشآموز ارجمند، کلام که با آرایهها و صنایع ادبی آمیخته شود برای من و شما شیرین و استوار خواهدبود. همین آرایههای ادبی است که سخن عادی و نوشتهی معمولی را هنری و مؤثر مینماید. چرا ما سعدی را شیرینسخن و فرمانروای ملک سخن میدانیم؟ چرا از خواندن حکایت شیرین و جذّاب گلستان سیراب نمیشویم؟ چرا مولوی، حافظ و فردوسی را اختر تابناک آسمان شعر و ادب میدانیم؟ جواب این همه چراها به جرأت میتوان گفت آراستن کلام به آرایه‌‌های ادبی از قبیل سجع، جناس، ایهام، تلمیح، کنایه، استعاره، تشبیه و است.

لذا من و شما هر دو باید سعی کنیم نه تنها بتوانیم با استفاده از ذرّهبین آرایهها، سخنان ادیبان رابسنجیم و محک زنیم، بلکه خود نیز کلامی بسازیم که فصاحت وبلاغت و معانی و بیان از آن بتراود. شناخت آرایهها آسان است به شرطی که به طبع لطیف و احساس کاوشگر خویش کمی زحمت دهیم که هر بیت و سخنی که میبینیم و میخوانیم و میشنویم به آسانی از آن نگذریم بلکه آن را مدتی در آغوش بگیریم، نوازشش کنیم، سبک سنگین نماییم آنگاه خواهیمدید که حس کنجکاو ما از یافتن خواستههای خویش چه خوشحال وخرسند خواهد شد. خواندن این جزوه تنها میتواند آن حس کنجکاو و آرایهجوی شما را تحریک نماید و از این بابت هم خرسندم. امید است خواندن این جزوه انگیزهای شود برای یافتن آرایههای موجود در کتابهای درسی خود که نزدیکتر و صمیمیتر است.

ادریس ویسپناه دبیر دبیرستانهای شهرستان مریوان                                                                            


ردیف:

یک یا چند واژه که در پایان مصراعها به یک معنی تکرار میشود، ردیف میگوییم.

مانندواژهی «میفرستمت» در ابیات زیر:

  ای هـدهـد صـبا به سـبا میفرسـتمـت          بنگر که از کجا به کجا میفرستمت

   حیف است طایری چون تو در خاکدان غم        ز اینجا به آشیان وفا میفرستمت ...

قافیه:

 واژههایی که قبل از ردیف (در صورتی که شعر دارای ردیف باشد) یا در پایان مصراعها که در چند واج پایانی مشترک هستند و دارای معنای متفاوت میباشند قافیه میگوییم.                مانند واژه های «کجا»، «سبا»، «وفا» در ابیات فوق.

قالبهای شعری

 غزل :

به معنای عشق و بیان سخنان عاشقانه است امّا در اصطلاح قالب شعری است که معمولاً تعداد ابیات آن بین 5 ـ 13بیت است، محتوای آن بیشتر عشق و عرفان، که در این قالب مصراع اول آن با تمام مصراعهای زوج همقافیه است. شاعر معمولاً در بیت آخر آن نام یا تخلص خویش را بیان میکند. شعر عاشقانه را «سعدی» و شعر عارفانه را «مولوی» به اوج خویش رساندند امّا حافظ هم اشعارش عارفانه است و هم عاشقانه. شکل هندسی غزل بدین ترتیب است:

قصیده:

شعری که ابیات آن بین 15 ـ 90 بیت یا بیشتر (که در بعضی دیوانها قصیدههای بیشتر از 200 بیت هم دیدهشده) مصراع اوّل با تمام مصراعهای زوج همقافیه است، بمانند غزل. محتوای قصیده بیشتر مدح، وصف، ذم، پند، حکمت و است.

هر قصیده شامل بخشهای زیر است:

1- مقدمه: 7،8 بیت آغازین قصیده که مضامینی چون عشق، جوانی و وصف طبیعت دارد که مقدمهی عاشقانهی آن را «تغزل» میگویند.

2- تخلص: رابط میان مقدمه با تنهی اصلی است.

3- تنه اصلی: که مقصود اصلی شاعر است با محتوایی چون مدح، وصف، رثا و ...

مثنوی :

شعری است دوتایی بدین معنی که ابیات آن، هر بیت، قافیه و ردیفی جداگانه دارد. مناسبترین قالب برای بیان داستانها و مطالب طولانی است.

درونمایه مثنوی:

 الف) حماسی و تاریخی مانند شاهنامهی فردوسی 

ب) اخلاقی مانند بوستان سعدی

ج) بزمی و عاشقانه مانند خسرو و شیرین نظامی  

د) عارفانه مانند مثنوی معنوی مولوی

قطعه:

 شعری است حداقل دو بیت که مصراعهای زوج آن همقافیهاند و به این دلیل قطعه نام گرفته در واقع گویی قطعهای از میان غزل یا قصیده است که بعد از مطلع آوردهباشند. درونمایهی آن معمولاً مطالب اخلاقی، اجتماعی، تعلیمی و... است. انوری در قرن 6 ، ابن یمین در قرن 8 ، و پروین اعتصامی در قرن 14 از قطعهسرایان مشهورند.

رباعی:

رباعی یا شعر چهار مصراعی، شعری است با چهار مصراع که مصراع سوم آن از جهت آوردن قافیه شاعر آزاد است بدین معنی که معمولاً مصراعسوم قافیه ندارد امّا میتواند قافیه هم داشتهباشد. درون مایهی آن بیشتر عشق، عرفان و فلسفه است. خیام، ابوسعید ابوالخیر، عطار و... از رباعیسرایان مشهورند.

   من درد تو را از دست آسان ندهم      دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم

    از دوست به یادگار دردی دارم           کان درد به صد هزار درمان ندهم    «مولوی»

دوبیتی:

به مانند رباعی شامل دو بیت یا چهار مصراع است که مصراع سوم آن قافیه ندارد. درون مایهی آن عشق و عرفان است. بابا طاهر و فایز دشتستانی از مشهورترین دوبیتی سرایانند.

               به صحرا بنگرم صحراته وینم           به دریا بنگرم دریاته وینم

              به هر جا بنگرم کوه و در و دشت       نشان از قامت رعناته وینم      «بابا طاهر»

تنها فرق میان دوبیتی و رباعی «وزن» آنهاست. برای تشخیص رباعی از دوبیتی میتوانیم به هجای اول آنها توجه کنیم. رباعی با هجای بلند شروع میشود امّا دوبیتی با هجای کوتاه. مثلاً اگر ما هجای اول دو شعر فوق را بررسی کنیم خواهیمدید که در شعر اول «من» یک هجای بلند است (صامت + مصوت کوتاه + صامت) و در شعر دوم «به» یک هجای کوتاه است (صامت + مصوت کوتاه). پس شعر اول، رباعی و دومی دو بیتی است.

چهارپاره :

شعری است متشکل از چند بندکه شامل چهار مصراع که مصراع های زوج آن هم قافیه است که این بندها باهم از نظرمعنی ارتباط دارند. درونمایه چهارپاره بیشتر اجتماعی و غنایی است. شاعرانی همچون فریدون توکلی، فریدون مشیری ، رشیدیاسمی و دکتر خانلری از چهارپاره سرایان مشهورند.

 

ترجیعبند:

غزل هایی است هموزن با قافیههایی متفاوت که بیت یکسان مصرعی (هر دو مصراع آن قافیه دارند) آنها را به هم میپیوندد. به هر غزل یک خانه و به بیت تکراری «ترجیع» میگویند. درون مایهی آن مدح، عشق و عرفان است. ترجیعبند معمولاً دارای وحدت موضوع است، یعنی یک مطلب واحد  در آن طرح و توصیف میشود. کسانی مانند فرخی سیستانی، سعدی و هاتف از ترجیعبندسرایان مشهورند.

تذکر : ترجیعبند و ترکیببند در بیت تکرار با هم تفاوت دارند، بدین معنی که در ترکیببند بیت تکراری عیناً تکرار نمیشود و آن بیت به صورت نامکرر است

شعر نیمایی:

شعری است با مصرعهای کوتاه و بلند که در آن قافیه الزامی نیست یا اینکه از نظم خاصی تبعیت نمیکند امّا همانند شعر سنتی دارای وزن است. مهمترین درونمایهی آن عشق، سیاست، اجتماع و تجربههای فردی است. بنیانگذار آن نیمایوشیج (علی اسفندیاری) و شاعرانی چون مهدی اخوانثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری از برگزیدگان شعر نیمایی هستند.

تشبیه:

همانند کردن دو چیز یا دو کس است به همدیگر که دارای وجه اشتراکی باشند. هر تشبیه دارای چهار پایه است که عبارتند از: مشبه، مشبهبه، وجه شبه و ادات تشبیه.

مشبه: چیزی یا کسی است که قصد مانند کردن آن را داریم.

مشبهبه: چیزی یا کسی است که مشبه به آن مانند میشود.

ادات تشبیه: به الفاظ و ادواتی میگویند که به کمک آنها تشبیه صورت میگیرد یا نشان دهندهی پیوند شباهت هستند نظیر: چون، همانند، مثل، بهکردار، چنان، به مثل، پنداری، گویی، گفتی و .

وجه شبه: ویژگی یا ویژگیهای مشترک میان مشبه و مشبهبه است که وجه شبه در «مشبهبه» بارزتر است و مشخصتر میباشد.

در تشبیه میتوان «وجه شبه» و «ادات تشبیه» را حذف نمود، در صورتی که «مشبه» و «مشبهبه» طرفین تشبیهاند و درتمام تشبیهات حضور دارند. برای فهم یک تشبیه باید به سراغ «مشبهبه » رفت که مهمترین پایهی تشبیه است و وجهشبه از آن استنباط میشود.

تشبیهی که درآن «ادات تشبیه» و «وجهشبه» حذف شده باشد تشبیه «بلیغ» نام دارد که شامل دو نوع است : 1- اسنادی، که به «مشبهبه» به «مشبه» اسناد داده میشود. مانند: علم نور است. 2-اضافی، که آن را اضافهی تشبیهی میخوانند و یکی از طرفین تشبیه به دیگری اضافه میشود. مانند: درخت دوستی، سیلاب غم، چراغ عقل و. . . .

   ایام گل چو عمــر به رفتن شتابکرد              ساقی به دور بادهی گلگون شتاب کن

  مشبه            مشبه                وجه مشبه           

   شود کوه آهن چو دریای آب               اگر بشنود نام افراسیاب

                                     مشبه            مشبه به

  چنان استادهام پیش و پس طعن     که استادهاند الفهای اطعنا

شاعر با تشبیه خود به الفهای اطعام «سرزنش شدن و به طعنهی طاعنان دچارشدن خود را به گونهای افراطآمیزبیان کردهاست.  

دانــا چون طبلهی عطار است خاموش و هنرنمای.

    بلبلان گوئیا خطیبانند          بر درختان همیکند خطب 

    مشبه            مشبه به                  

         تیغ تو همچو گل همیخندد                چشم من، همچو ابر میبارد

       دیدهی اهل طمع به نعمت دنیا           پر نشود همچنان که چاه به ش                                                                                                 قرار در کف آزادگان نگیرد مال           چو صبر در دل عاشق، چو آب در غربال

  رویت چو آفتاب جهانتاب نور پاش     زلفت چو ظلمت شب دیجور گشته تار

   دست از مس وجود چو مردان ره بشوی                  تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی               «تشبیه بلیغ»

    گذشت روزگاران بین که دوران شباب ما                در این سیلاب غم دستهی گلی را ماند     «تشبیه بلیغ»

     نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل                       ز دست شکوه گرفتم به دوش ناله کشیدم        «تشبیه بلیغ»

    دانهدانه گهر اشک ببارید چنانک                              گره رشتهی تسبیح ز سر بگشایید         «تشبیه بلیغ»

         مرا از اختر دانش چه حاصل؟                                   که من تاریکم و او رخشنده اجزا        «تشبیه بلیغ»

استعاره:

در لغت به معنی عاریت خواستن امّا در اصطلاح آن است که دو چیز را به همدیگر تشبیه نمایند سپس «مشبه» را حذف کنند و «مشبهبه» را بهکار برند یا اینکه «مشبهبه» را حذف نمایند و «مشبه» را بهکار برند. در واقع «استعاره» تشبیهی است که یکی از پایههای اصلی آن (مشبه یا مشبهبه) حذف شدهاست.

استعاره را به دو نوع تقسیم میکنند:

 1- مصرحه (آشکار): اگر مشبه حذف شود و مشبهبه باقی بماند استعاره را مصرحه میگویند. چرا که از طریق مشبهبه به آسانی میتوان به وجهشبه و مشبه دست یافت.

در تشبیه گفتیم که ادعا، ادعای همانندی است در صورتیکه در استعاره ادعای یکسان بودن را داریم.

  یکی درخت گل اندر میان خانه ماست                که سروهای چمن پیش قامتش پستند

درخت گل استعاره از یار است. شاعر پس از مانند کردن معشوق خود به درخت گل «مشبه» راحذف کرده و درخت گل را که مشبهبه است آوردهاست و معنی دومی از آن اراده کردهاست.

ما هم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است                   حال هجران تو ندانی که چه مشکل حالی است .

استعاره ازمعشوق

    نرگس عربده جوی و لبش افسون کنان          نیمه شب مست به بالین من آمد نشست

«نرگس» استعاره از چشم چرا که چشم مانند نرگس است که چشم «مشبه» و حذف شدهاست.

   در این بازارگر سودی با درویش خرسند است                 خدایا منعم گردان به درویشی وخرسندی (بازار استعاره از دنیا)

          آینهات دانی چراغماز نیست              زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست (آینه استعاره از دل)

2- استعاره مکنیه: درتشبیه اگر «مشبهبه » حذف شود و یکی از اجزا یا ویژگیهای مشبه به همراه مشبه بیاید (این ویژگی در واقع وجه مشبه است) آنرا استعاره مکنیه میگویند. حال اگر مشبهبه محذوف انسان باشد آن را تشخیص یا «انسان نگاری» میگویند.

به صحرا شدم عشق باریده بود (عشق در معنای اصلی خود بهکار نرفتهاست و در واقع عشق به برف و باران تشبیه شده که مشبهبه حذف شده)

 هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید              در رهگذر باد نگهبان لاله بود

مهر به درختی (مشبهبه) تشبیه شده که کاشته میشود.

  چشم دل بازکن که جان بینی            آنچه نادیدنی است آن بینی              «تشخیص»                                                                   دیدهی عقل مست تو، چرخهی چرخ پست تو  گوش طرب به دست تو بی تو بهسر نمیشود

شاعر با تشبیه عقل به انسان و همچنین طرب به انسان در واقع به آنها شخصیت بخشیده است و استعارهای که مشبهبه محذوف آن انسان باشد «تشخیص» نامیده میشود.

  مخور هم شدن به میکده گریان و دادخوره       کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود    «تشخیص »

     نسیم بیادب امروز تند میآید            مباد رخنه در آن غنچهی نقاب کند                 «تشخیص »

  به قرب گل ورزان دل نبندید              « وصیت نامهی شبنم» همین است                «تشخیص »

  ای بخارا شاد باش دیر زی                میر زی تو شادمان آید همی                          «تشخیص »

بخارا مانند انسان مورد خطاب واقع شده است.

شب همه جا دامن گسترده بود .                   «تشخیص »

مجاز :

بهکار بردن لفظ در معنی غیرحقیقی با وجود قرینه و علاقه.

قرینه: قسمتی از جمله که ذهن ما را از معنی اصلی به معنی مجازی میکشاند.

علاقه: رابطهی بین معنی حقیقی و معنی مجازی است.

    ماها پری رویا سخن با ما نمیگویی چرا           آخر من از دیوانگی با ماه میگویم سخن

    مجاز                          قرینه

 چو آشامیدم این پیمانه را پاک           در افتادم ز مستی بر سر خاک

 جهان انجمن شد بر تخت او             فروماند ز فره و بخت او

 شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن   تا که همسایه نداند که تو در خانهی مایی

شمع یعنی نور شمع و شمع را کشتن یعنی از بین بردن که لازم و ملزوم هم هستند.

   عنان را بپـیچید و او را به بغل            همی کوفت تا خاک از و گشت لعل

که در اینجا «او» در مصراع دوم کل است و منظور خون او میباشد، یعنی خاک از خون او قرمز شد.

دهدا قلم خوبی دارد. (یعنی دهخدا نویسندهی خوبی است چرا که قلم وسیلهی نویسندگی است.)

    برآشفت ایران و برخاست گرد          همی هرکسی کرد ساز نبرد (مجاز مردم ایران)

     من به گوش خود از دهانش دوش     سخنانی شنیدهام که مپرس (دهان مجازاً یعنی کلام)

  پیش دیوار آنچه گویی هوش دار        تا نباشد در پس دیوار گوش (گوش مجازاً یعنی انسان)                                                                              

کنایه:

کنایه به معنی پوشیده سخن گفتن و اشاره کردن است، امّا در اصطلاح این است که ما یک عبارت را بهکار بریم که دارای دو معنی حقیقی و غیرحقیقی باشد یا (معنی نزدیک و دور) و ما معنی دور آن را در نظر بگیریم هر چند قبول معنای اصلی را برای آن در نظر گرفت. مثلاً میگوییم فلانی ریشسفید است، معنی ظاهری آن ریشسفید بودن در صورتی که معنی دور آن پیر بودن است.

   با خس و خاشاک صائب، موجهی دریا نکرد     آنچه با ما سادهلوحان، آب زیر کاه کر   

       (آب زیر کاه کنایه از شخص حیلهگر و مکار)

  کاشکی سایه بودمی در راه      تا مگر سایه بر من افکندی (کنایه از حمایت و پشتیبانی کردن)

هنوز از دهن بوی شیر آیدش                 همی رای شمشیر و تیر آیدش (کمسن و سال بودن، بیتجربه)

گیاه پشت بام شدن (کنایه از مورد توجه واقع نشدن)

هر که دل پیش دلبری دارد                   ریش در دست دیگری دارد (کنایه از بی اختیاری)

آب در هاون کوفتن (کار بیهوده کردن)

مراعات نظیر:

هرگاه در گفتار واژههایی را بیاورند که اجزای یک مجموعه هستند یا آوردن واژههایی از یک مجموعه که با هم تناسب دارند را مراعات نظیر میگویند. این تناسب میتواند از نظر جنس، نوع، مکان، زمان، همراهی و باشد.

    ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیدهی ما را انیس و مونس شد (همراهی)

    ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند            تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری (همراهی)

     بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت        بر آید که ما خاک باشیم و خشت

(بین واژههای «تیر و دی و اردیبهشت» تناسب زمانی و بین واژههای «خاک و خشت» تناسب جنس وجود دارد.)

     ارغوان جام عقیقی به سمن خواهدداد              چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد  (نام گل)

    مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو    یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو

        این مطرب از کجاست که آهنگ عراق ساخت و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد

(بین واژههای «مطرب» و «عراق، بازگشت، حجاز ») که نام آهنگ است تناسب برقرار شدهاست.

    کیخسروانه جام ز خون سیاوشان    گنج فراسیاب به سیماب بر افکند

    شعاع آفتابم من، اگر در خانهها گردم               عقیق و زر و یاقوتم، ولادت ز آب و طین دارم   (جنس)

شبی در بیبان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند، سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار   (اجزای بدن)

تلمیح:

اشاره کردن به گوشهی چشم امّا در اصطلاح اشارهای است به بخشی از دانستههای تاریخی، اساطیری یا اشاره به یک آیه و یا یک حدیث مشهور.

   مرا شکر منه و گل مریز در مجلس      میان خسرو و شیرین شکر کجا گنجد  (داستان خسرو و شیرین )

   کوه را میخ زمین کرد از نخست            پس زمین را روی از دریا شست

(اشاره است به موضوع آیه شریفه« الم نجعل الارضَ مهادا و الجبالِ اوتادا»)

       گفت آن یار کزو گشت سرِدار بلند         جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد (بردارکردن حسینبن منصور حلاج)

       باریابی به مخلصی کان جا جبرئیل امین ندارد بار (معراج پیامبر)

     شبگیر غم بود و شبیخون بلا بود       هر روز عاشورا و هرجا کربلا بود (حادثهی عاشورا)

      قابیلیان بر قامت شب میتنیدند         هابیلیان بوی قیامت میشنیدند (هابیل و قابیل که )

    چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان         چه باک از بحر موج آن را که باشد نوح کشتیبان  (داستان حضرت نوح)

     گویی از مجمر دل آه اویس قرنی      به محمد (ص) نفس حضرت رحمان آرد

      شور شیرین ز بس آراست ره جلوهگری            همه فرهاد تراود ز رگ و ریشهی ما

      جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او  آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

     پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت        من چرا ملک چهان را به جوی نفروشم (راندهشدن آدم از بهشت)

واجآرایی:

تکرار یک واج (صامت یا مصوت) است در کلمههای یک مصراع یا بیت به گونهای که آفرینندهی موسیقی درونی باشد و بر تأثیر شعر بیفزاید. «موسیقی برخاسته از واجآراییِ صامتها محسوستر است»

        صامت «ش»:              شب است و شاهد و شمع  و شراب و شیرینی         غنیمت است دمی روی دوستان بینی      

        «مصوت کوتاه ـِـ »: نرگسِ مست نوازشگرِ مردمدارش             خون عاشق گر به قدح بخورد نوشش باد 

         «مصوت بلند او»: بوستان شد همچو روی دوستان                    باز روی دوستان چو بوستان                                 

          صامت«خ» و «چ»: بر او راست خم کرد و چپ کرد راست          خروش از خم چرخ چاچی بخاست      

          صامت«د»: درد دندان دارم و کس نداند درد من                        داور دانا بداند درد دندان مرا                   

       صامت «خ (جهان را بنگر /  که به رخوت خواب خراب خویش  /   خو نمیکند                                     

صامت «ز»:               [ اذا زلزلت الارض زلزالها ]             

سجع:

در لغت به معنی آواز کبوتر است. امّا در اصطلاح یکسانی دو واژه در «واج» یا «واجهای پایانی»، وزن یا هر دوی آنهاست. آرایهی سجع در کلامی دیدهمیشود که حداقل دو جمله باشد زیرا سجعها باید در پایان دو جمله بیایند تا آرایهی سجع آفریدهشود. به گفتاری که بین واژگان آن سجع وجود داشتهباشد گفتار مسجع یا آهنگین میگویند. سجع در واقع قافیهای است در نثر.

سجع دارای انواعی است که مختصراً توضیح دادهمیشود چرا که انواع سجع مربوط به رشتهی علوم انسانی میباشد.

1- سجع مطرف: اشتراک دو کلمه در واجهای پایانی .

هرکه را زر در ترازوست زور در بازوست.        (بین کلمات «ترازو» و «بازو»)

2- سجع متوازن: دو کلمه فقط در وزن با هم مشترک هستند یعنی تعداد و ترکیب هجاهای آنها برابر است.

مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از (بین دو واژهی «عمر» و «مال» که فقط از لحاظ وزن مشترک هستند بدین معنی که هر دوی آنها دارای یک هجای کشیده میباشند، سجع متوازن وجود دارد.)

3- سجع متوازی: اشتراک در واجهای پایانی + اشتراک در وزن

آنچه نپاید دلبستگی را نشاید. (بین دو واژهی نپاید و نشاید که هم در واجهای پایانی و هم در وزن مشترک هستند سجع متوازی وجود دارد.)

امّا شاهد مثالهای دیگر

«سجع متوازی»         توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل است نه به سال .                    

                                   «سجع مطرف» الهی اگر بهشت چون چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.  

«سجع متوازن»         ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود.                                           

«سجع متوازی»         منت خدای را که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.    

                                   «سجع متوازی» این دلق موسی است مرقّع وان ریش فرعون مرصّع.                                             

                                   «سجع متوازی» هرچه زود برآید دیر نپاید.                                                         

«سجع مطرف»          روشنی روز تویی شادی غمسوز تویی     ماه شبافروز تویی، ابر شکربار بیا   

                                   «سجع متوازن» طالب علم عزیز است و طالب مال ذلیل.                                                   

                                   «سجع مطرف» سر عشق نهفتنی است نه گفتنی

جناس: 

یکسانی دو کلمه از جهت صامتها و مصوتها با اختلاف در معنی یا یکسانی و همسانی دو یا چند واژه است در واجهای سازنده با اختلاف در معنی.   

1-      جناس تام

                           اختلافی                      اختلاف در حرکت (حرکتی)

                                                                  اختلاف در حرف اوّل   

انواع  جناس                                                   اختلاف در حرف دوم

                                                             اختلاف در حرف سوم

                          2- جناس ناقص     افزایشی      افزایش یک حرف در اوّل

                                                                افزایش یک حرف در وسط

                                                                افزایش یک حرف درآخر     

                                                                                                                                                                                                      

1- جناس تام: یکسانی دو واژه در تعداد و ترتیب واجها یعنی هم در تلفظ و هم در نوشتار به مانند هم امّا در معنی متفاوت. مانند:

                                                                      طمع کرده بودم که کرمان خورم      که ناگه بخوردند کرمان سرم

                                                                     شهر                           کرم «موجود زنده»

  من نه از پردهی تقوا بدر افتادم و بس      پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

                                                 فردوس                         فعل

      نالم از دل چو نای من اندر حصار نای           پستی گرفت همت من زین بلند جای

نای اوّلی به معنی «نی» و در دومی به معنای قلعهی نای که مسعود سلمان در آن زندانی بود.

برادر که در بند خویش است نه برادر نه خویش است

                خود                       قوم

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست            چون من در آن دیار هزاران غریب هست

                       عجیب                                                     بیکس

2- جناس ناقص 

الف- حرکتی: یکسانی دو یا چند واژه در صامتها و اختلاف در مصوت کوتاه

       ملک را همین ملک پیرایه بس                          که راضی نگردد به آزاد کس

         گرم بازآمدی محبوب سیم اندر سنگ ین دل       گُل از خارم برآوردی و خار از پای و پای از گٍل

        باید به مژگان رُفت گرد از طور سینین               باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین

           گوهر مخزن همان است که بود                         حقّه مٍهر بدان مهر و نشان است که بود

ب- جناس ناقص اختلافی: «اختلاف دو کلمه در حرف اوّل، وسط یا آخر»

          هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید     ما نیز یکی باشیم از جملهی قربانها

       جنون قوی شد و کارم ز پند و بند گذشت         کنون نه پند اثر میکند نه بند مرا

             زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز            تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

           سررشتهی جان به جام بگذار            کاین رشته ازو نظام دارد

              با خاک عجین آمد و از تاک عیان شد                خون دل شاهان که میاش نام نهادند

                  ساقی به نور باده بر افروز جام ما       مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

پ - جناس ناقص افزایشی: آن بیت که یکی از دو واژهی جناس یک حرف در اوّل یا وسط و یا آخر بیشتر داشتهباشد.

       موجها خوابیدهاند آرام و رام               طبل طوفان از نوا افتادهاست

         شادی مجلسیان در قدم و مقدم تواست           جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

       بشنو ای خردمند از آن دوست دست که با دشمنانت بود هم نشست

      آمد نسیم سنبل با مشک و با قرنفل   آورد نافهی گل باد صبا به صهبا

     بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است          بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

    میشکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جوی     بر سرم سایهی آن سرو سهی بالا بود

      دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا             گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

(در این بیت بین دو واژهی «ختا» و «خطا» جناس ناقص اختلافی در حرف وسط و بین دو واژهی «خطا» و «خطاب» جناس ناقص افزایشی در حرف آخر است.)

اغراق:

ادعای وجود صفتی در کسی یا چیزی است به اندازهای که حصول آن صفت در آن کس یا چیز بدان حد محال یا بیش از حد معمول باشد. اغراق باعث خیال انگیزی و زیبایی شعر میشود و مناسبترین شیوه برای آفریدن صحنههای حماسی است.

     شود کوه آهن چو دریای آب               اگر بشنود نام افراسیاب

       ز سم ستوران در آن پهن دشت        زمین شش شد و آسمان گشت هشت

       که گفتت برو دست رستم ببند           نبندد مرا دست چرخ بلند   «توانایی رستم»

      اگر چه نقش دیوارم به ظاهر از گرانخوا    اگر رنگ از رخ گل میپرد بیدار میگردم

(اغراق در زود از خواب بیدار شدن حتی با تغییر رنگ گل از خواب من از خواب بیدار میشوم.)

          چو رامین گهگهی بنواختی چنگ                      ز شادی بر سر آب آمدی سنگ

(اغراق در خوب نواختن چنگ و تأثیر آن که با نواختن آن سنگ بر سر آب میآید.)

       خروش آمد از باره هر دو مرد             تو گفتنی بدرید دشت نبرد

    به زیورها بیارایند وقتی خوب رویان را               تو سیمینتن چنان خوبی که زیورها بیارایی

(زیبایی معشوق سیمینتن شاعر به حدی است که باعث جلوه و زیبایی زیورها میشود.)

      گر برگ گل سرخ کنی پیرهنش را     از نازکی آزار رساند بدنش را   (لطیف بودن آن)

تناقض:

آوردن دو واژه با دو معنی متناقض است در کلام به گونهای که آفرینندهی زیبایی باشد. معادل «پارادوکس»

هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای                                              خودم اینجا و دلم جای دگر

(در این بیت غایب صفت حاضر شده که از نظر منطقی چنین امری ممکن نیست.)

از تهی سرشار جویبار لحظهها جاری است

       زان سوی بحر آتش گر خوانیم به لطف            رفتن به روی آتشم از آب خوشتر است

       چنین نقل دارم ز مردان راه                فقیران منعم، گدایان شاه

(از نظر منطقی نمیتوان همزمان هم فقیر بود و هم منعم چرا که  پذیرفتن یکی از این دو حکم به طرد دیگری میدهیم.)

             دولت فقر خدایا به من ارزانی دار       کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

حسآمیزی:

ترکیب دو یا چند محسوس که هر یک تنها با حسی متفاوت حس دیگر ادراک شود.

ببین چه میگویم. (در این نوشته سخن را باید ببینیم که به جای شنیدن سخن را باید دید.)

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر                       یادگاری که در این گنبد دوار بماند

حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود. (روشنی امری است دیدنی در حالیکه حرف شنیدنی است.)

شب نمناک است. روشنی را بچشیم. آشنا هستیم با سرنوشت تر آب

تیرگی میاید /  دشت آرام میگیرد  /   قصه رنگی روز   /   میرود رو به تمام

      چرا نباشد منقار طوطیان رنگین         که حرف سبز کند چهرهی سخندان سرخ

      زبان راندن و دیده پر آب شرم          گزیدن خروش اندر آوری نرم

آوا با حس شنوایی و نرمی با حس لامسه درک میشود.

ایهام:

در لغت به معنی به گمان افکندن است امّا در اصطلاح آوردن واژهای است با حداقل دو معنی که یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن میباشد. مقصود شاعر معمولاً معنی دور و گاه دو معنی است. در ایهام واژه یا عبارات به گونهای است که ذهن بر سر دو راهی قرار میگیرد و نمیتواند در یک لحظه یکی از آن دو را انتخاب کند.

     امشب صدای تیشه از بیستون نیامد  گویا به خواب شیرین فرهاد رفتهباشد

(کلمهی شیرین به دو معنی بهکار رفتهاست یکی خواب خوش و دیگری معشوقهی فرهاد.)

     خانه زندان است و تنهایی ضلال       هرکه چون سعدی گلستانیش نیست

(واژهی گلستان در معنی عام به معنی باغ و در معنی خاص کتاب گلستان سعدی.) 

      چشم چپ خویش برآرم                      تا روی نبیندت بجز راست

راست به معنی چشم راست و دوم به معنی درست و حقیقی

       دیدم آن چشم دلسیه که تو داری                      جانب هیچ آشنا نگاه ندارد

( 1- چشمی که دارای مردمک سیاه است 2- بیرحم و مروّت)

     ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم       ای بخیر از لذت شرب مدام ما

( 1- همیشگی  2- نوعی شراب)

      کیست حافظ تا ننوشد باده بیآواز رود       عاشق مسکین چرا چندین تحمل بایدش

( 1- رودخانه  2- ساز موسیقی )

لف و نشر:

آوردن دو یا چند واژه است در بخشی از کلام که توضیح آنها در بخش دیگر آمدهاست. بر دو گونه است:

1- اگر نشرها به ترتیب توزیع لفها باشند، مرتب 2- اگر چنین نباشد مشوش و درهمآمیخته گویند.

افروختن و سوختن و جامه دریدن                                     پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت

آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است         وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است

زلف را به شب و بنا گوش را به روز تشبیه کردهاست که اگر در ترتیب آنها دقت کنیم لف اول به نثر دوم و لف دوم به نثر اول مربوط میشود.( لف و نشر مشوش)

دو کس دشمن ملک و دیناند:پادشاه بیحلم و زاهد بیعلم.

     از عفو و خشم تو دو نمونه است روز و شب                 و ز مهر وکین تو دو نمونه است شهد و سم

                                                                                                    

     به روز نبــرد آن یــل ارجمـند         به شمشیر و خنجر به گرز و کمند

      برید و درید و شکست و ببست          یلان را سر و سیـنه و پا و دسـت

یعنی:           در روز نبرد آن یل ارجمند به شمشیر برید سرِ یلان را

  در روز نبرد آن یل ارجمند به خنجر درید سینهی یلان را

   در روز نبرد آن یل ارجمند به گرز شکست پای یلان را

  در روز نبرد آن یل ارجمند به کمند ببست دست یلان را

تضاد:

آوردن دو کلمه با معنی متضاد است در سخن برای روشنگری، زیبایی و لطافت آن.

سنگین شد ای دل، دل من بار گناه من و تو              صبح آمد امّا نشد صبح شام سیاه من و تو

بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی                             و آن گاه پر خویش گشاد از چپ و از راست

دلگرمی و دلسردی ما بود                                  مرداد مه و گاهی و گاهی دیاش نام نهادند

نو ز کجا میرسد کهنه کجا میرود                       گرنه ورای نظر عالم بیمنتهاست

بزم و رزمش، ورد و خار و عفو و خشمش نور و نار        امن و بیمش تخت و دار و مهر و کینش فخر و عار

دارم ز که و مه گه و بیگه کم و بیش                           نفع و ضرر و خیر و شر ز بیگانه و خویش

وین طرفه که آن دوست چو دشمن مه و سال             گوید شب و روزم بد و نیک از پس و پیش

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز                    فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

اشتقاق:

دو یا چند واژه که از یک اصل و ریشه باشند اشتقاق گویند.

توجه: جناسهای همریشه نیز اشتقاق خواهندبود. مانند: حرم و حریم ــ شعر و شاعر

فرو بارید بارانی ز گرد                  چنان چون برگ گل بارد به گلشن

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش           که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

سایهی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد          ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

من که باشم در آن حرم که صبا                              پردهدار حریم حرمت شست

هیچ مخلوقی نداند سر خالق در جهان                    گر تو مخلوقی ترا با سر یزدان کار نیست

لب میالای به شعری که ندارد شوری                     شاعری قدر تو داند که شعوری دارد

تکرار:

تکرار یک یا چند کلمه است در شعر به گونهای که بتواند بر موسیقی درونی بیافزاید.

         دانهدانه گهر اشک ببارید چنانک       گره رشتهی تسبیح ز هم بگشایید

       جانان ندهم ز دست تا جان ندهم      من جان بدهم ز دست و جانان ندهم

         گفتنی ز خاک بیشترند اهل عشق من         از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

       بدیدم حسن را سرمست میگفت     بلایم من، بلایم من، بلایم

        اندکاندک به هم شود بسیار             دانهدانه است غله در انبار

            ای ستارهها ستارهها ستاره           پس دیار عاشقان جاودان کجاست

            دریغا دریغا که آگه نبودند                که تو بیوفا در جفا تا کجایی

 

حسن تعلیل:

آن است که گوینده دلیل و علتی را بیاورد که دارای لطافت و ظرافتهای ادبی باشد. با وجود اینکه حسن تعلیل، واقعی، علمی و عقلی نیست مخاطب آن را از علت اصلی دلپذیرتر مییابد و راز آن نیز در همین نکته است.

گر رخ من زرد کرد از عاشقی، گو، زرد کن زعفران قیمت فزون از لاله حمرا کند

در جواب سؤالی که چرا رنگ  چهره عاشق زرد است چنین پاسخ آوردهشده که: قیمت زعفران که زردرنگ است از قیمت گل سرخ بیشتر است به همین دلیل با اهمیتتر است که در این بیت «مصراع دوم» واقعیت دارد امّا ارتباط با رخ زرد جنبهی ادبی دارد.

من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه      تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه

چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند        من موی از مصیبت پیری می کنم سیاه

این دلیل که «به خاطر سوگواری و مصیبت پیری موی سیاه میشود نه بخاطر نوجوان شدن» غیرواقعی است و جنبهی ادعایی دارد مبنای دلیل ادعای همانندی است که بین دو امر وجود دارد در اینجا شاعر پیری را با مردن همانند دانستهاست.

پاکان ستم ز جور فلک بیشتر کشند       گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا

از صوفی پرسیدند: هنگام غروب، خورشید چرا زردروی است؟ گفت: از بیم جدایی

در واقع خورشید به کسی مانند شدهاست که از ترس دوری از یاران خویش زرد شدهاست.

ور  ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار        نوبهاران، آب باران باغ را زیبا کند

 

منابع و مآخذ

1-    آرایههای ادبی در زبان فارسی، به کوشش محمود فضیلت، انتشارات دانشگاه رازی، مهرماه 71.

2-    گزیدهی اشعار خاقانی شروانی، به کوشش دکتر سید ضیاءالدین سجادی، انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم 1373.

3-    علی آسمند، آرایههای ادبی (قالبهای شعر، بیان و بدیع)، انتشارات رزمندگان اسلام، چاپ اوّل 1379.

4-    روح الله هادی، آرایههای ادبی (قالبهای شعر، بیان و بدیع)، دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی.

5-    میرزا حسینی واعظ کاشفی سبزواری، بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، ویراستار: میر جلال الدین کزازی، نشر مرکز، چاپ اول 1369

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.