گنجینه

گنجینه

نرم افزار جامع سوالات کنکور زبان و ادبیات فارسی با پاسخ های تشریحی سال های 81 تا 94
گنجینه

گنجینه

نرم افزار جامع سوالات کنکور زبان و ادبیات فارسی با پاسخ های تشریحی سال های 81 تا 94

تحلیل ومقایسه ی داستان های غنایی در ادب فارسی

تحلیل و مقایسه ی داستان های غنایی در کتب درسی                              نوشته ی خانم فرخ لطیف نژاد))

خلاصه داستان های غنایی

ویس و رامین

داستان ویس و رامین در اصل به زبان پهلوی نوشته شد اما فخرالدین گرگانی در قرن پنجم آن را از روی ترجمه نامفهومی که از فارسی دری در اختیار داشت به نظم درآورد.

داستان با مجلس جشن یکی از پادشاهان ساسانی به نام « موبد منیکان » آغاز می شود موبد در آنجا به زن زیبارویی به نام « شهرو » پیشنهاد ازدواج داد . شهرو که متأهل و میانسال بود نپذیرفت و به موبد وعده داد که اگر صاحب دختری شد او را به پادشاه بدهد . اتفاقاً شهرو دختر زیبایی به نام « ویس » آورد که در نوجوانی با برادر خود « ویرو » ازدواج کرد و این خبر از موبد پنهان ماند . ازدواج خانوادگی از رسوم زرتشتی است که برای ادامه نسل پادشاهی در یک خانواده اصیل مورد تأیید بود. ویس و ویرو زندگی خوبی را آغاز کردند اما این خوشبختی دیری نپایید زیرا وقتی شاه از ماجرای ازدواج ویس آگاهی یافت از بدقولی شهرو آشفته شد و طی جنگ و مذاکراتی ویس را ناخواسته به دربار برد . پدر ویس « قارن » در جنگ مذکور کشته شد.ویس هیچ علاقه ای به زندگی با موبد منیکان نداشت و مدتها از این جریان افسرده بود . از طرفی هنگام بردن ویس به دربار شاه ، برادر موبد « رامین » ویس را به طور اتفاقی در محمل دید و عاشق و دلباخته او شد . رامین با وساطت دایه ویس را از موضوع عشق خود آگاه کرد . دایه با حیله گری و چرب زبانی ویس را در مقابل رامین قرارداد تا حدی که کم کم ویس نیز به رامین علاقمند شد. این عشق به خیانت و روابط پنهانی طولانی منجر شد . شاه نیز موضوع را فهمید اما برخوردها و ایجاد موانع مختلف ، دو دلداده را از ادامه عشق منصرف نکرد . بالاخره رسوایی و خشم شاه و نصیحت های درباریان و بهگوی فرزانه باعث شد رامین از پایتخت ـ مرو ـ به طبرستان برود و برای دور ماندن از دربار پادشاهی گرگان به او واگذار شد.

رامین در آنجا با دختری به نام « گل » از شاهزادگان ازدواج کرد اما گل هیچ گاه نتوانست جای ویس را بگیرد و رامین دوباره با وساطت دایه و یادآوری پیمان وفاداری خود به نزد ویس بازگشت ویس و رامین تصمیم گرفتند حکومت را از موبد شاه بگیرند. رامین خزاین کاخ را به تاراج برد و حکومت مستقلی تشکیل داد و حکومت های اطراف را با خود متحد کرد و جنگی بین دو برادر درگرفت اما شاه قبل از شروع جنگ با حمله گراز کشته شد و رامین به پادشاهی رسید و ویس هم در مقام شایسته خود که ملکه بودن است باقی ماند. در این میان دایه ، واسطه ای است که همیشه حتی پس از ازدواج ، ویس را تنها نگذاشت و به خواست ویس ، طلسمی ساخت که بین موبد شاه و ویس جدایی ایجاد شود. همین دایه بود که انگیزه عشق رامین را در قلب ویس ایجاد کرد و ویس را از افسردگی و ناراحتی ازدواج با موبد نجات داد و در تمام روابط ویس و رامین ، همراه و پشتیبان آنها بود . اوست که پیشنهاد تصاحب تاج و تخت شاهی را به کمک رامین به ویس می دهد و سرانجام ویس را ملکه درباری ساخت که همسر دلخواه خود را به دست آورد.

دایه از خوشزبانی ، کاردانی و جادوگری برای رسیدگی به اهدافش استفاده می کرد و در این راه از توهین و تنبیه شاه و دیگران هراسی نداشت . او دایه ای متعهد نسبت به ویس بود و شجاعانه تمام مصائب را تحمل کرد.

لیلی و مجنون

لیلی و مجنون در کودکی در مکتب به هم علاقمند شدند مجنون آن قدر سرمست عشق شد که در کوچه و بازار از لیلی سخن می گفت و شعرهایی درباره او می خواند و با این کار همه را از موضوع با خبر کرد . خانواده مجنون وقتی آگاه شدند لیلی را پنهان کردند اما ملاقات مخفیانه لیلی و مجنون ادامه داشت پدر مجنون که سخت به یگانه پسرش علاقمند بود به خواستگاری لیلی رفت و وعده های دلپذیر فراوانی به پدر لیلی داد اما پاسخ رد شنید و پدر لیلی گفت بهتر است که اول فرزند خویش را درمان کنی مجنون با شنیدن خبر فوق ، افسرده و منزوی شد و پدرش او را برای درمان و نجات از جنون عشق ، به کعبه برد ولی دید که فرزندش در جوار کعبه رسیدن به اوج عشق و طول عمر لیلی را آرزومند است .

قبیله مجنون برای حفظ آبرو و جلوگیری از بدآموزی کار مجنون قصد داشتند او را بکشند مجنون با خبر شد و سر به بیابان گذاشت تا اینکه به نجیب زاده ای به نام نوفل برخورد کرد. نوفل جوان بزرگواری بود که با شنیدن ماجرای مجنون تمام امکاناتش را در اختیار وی گذاشت تا او را به وصال لیلی برساند . حتی دوبار با قبیله ی لیلی جنگید بار اول به علت کمبود سپاه مجبور به صلح شد اما شکایت مجنون او را به جنگ مجدد وا داشت نوفل بار دوم پیروز شد اما وقتی خواهش و زاری پدر لیلی را دید که اصلاً با ازدواج آن دو موافق نبود ، از کار خود دست برداشت . بدین ترتیب مجنون به شدت ناامید شد و شکوه سرداد که مرا : « تشنه به لب فرات بردی/ ناخورده به دوزخم سپردی » پس از آن شکست ،جنون قیس شدت یافت به طوری که هر چه می دید به یاد لیلی می افتاد .چشم های زیبای آهوان و پرهای مشکین زاغ او را هر لحظه به یاد لیلی می انداخت و در شکنجه فراق روزگار می گذرانید ، بالاخره برآن شد تا با لیلی رو به رو شود تا تصمیم نهایی او را دریابد اما لیلی همیشه با سکوت جواب مجنون را می داد و قیس هم سخت بی قرار بود و آن قدر رفتارهای ناهنجار نشان داد که همگان بر دیوانگیش صحه نهادند. پدر لیلی پس از این واقعه با اطمینان خاطر او را به عقد ابن سلام درآورد که از چند سال پیش موافقت پدر لیلی را جلب کرده بود ومنتظر بود تا لیلی به سن مناسب ازدواج برسد ابن سلام هم عاشق لیلی بود اما لیلی دل در گرو قیس داشت . با این حال ، لیلی به شدت پای بند سنت های قبیله ای بود از این رو هیچ گاه در برابر خواسته پدر مقاومت نکرد و ناخواسته به عقد ابن سلام درآمد. تنها کنشی که از او دیده شد این است که پس از ازدواج از ابن سلام خواست که برای همیشه دوشیزه بماند و ابن سلام نیز چون واقعاً لیلی را دوست داشت پذیرفت تا حداقل بتواند لیلی را برای خود نگاه داد اما مجنون با شنیدن خبر ازدواج لیلی سر برسنگ کوفت : « چندان سرخود بکوفت بر سنگ / کز خون همه سنگ ، گشت گلرنگ »

و به سوی دیار لیلی رفت و برایش سرودهای جانسوز و شکوه آمیز سرداد و به بیابان بازگشت . پدر مجنون ، به دنبال پسر رفت و از وی خواست که دست از جنون عشق بردارد و به خانواده باز گردد تا جانشین پدر پیرش گردد اما مجنون آن قدر به تنهایی بیابان خو کرده بود که دیگر نمی توانست با انسان ها زندگی کند از طرفی می دانست که شدت بی قراری ، نمی تواند او را پای بند خانه و خانواده کند . پس از پدر عذرخواست و درخواست او را نپذیرفت پدر مجنون پس از مدت کوتاهی در غم مجنون ، جان باخت . مجنون وقتی از مرگ پدر آگاه شد ، دیوانگی را به نهایت رساند و با وحوش خو گرفت . لیلی نامه ای به مجنون داد و همدردی و وفاداری خود را اعلام کرد و ضمن تسلیت به او وی را به صبر و رفتار عاقلانه توصیه کردو گفت :« از رنج دل تو هستم آگاه / هر چاره شکسته شد در این راه / در دل شدگی قرار می دار / صبری به ستم به کار می دار / من نیز همان عیار دارم / لیکن قدم استوار دارم »

خسرو و شیرین

داستان خسرو و شیرین را حکیم نظامی گنجوی در قرن ششم سروده است و انگیزه سرایش ، احتمالاً کنیزی به نام آفاق است که شاه به او هدیه داده و بعداً آن را پس گرفت و به روایتی مرگ آفاق ، عامل پیدایش داستان شده است .

خسروپرویز شاهزاده ساسانی ، ندیمی به نام شاپور داشت که وی را با سرزمین ارمن و شاهزاده مسیحی به نام شیرین آشنا کرد. شاپور سخنور و نقاشی هنرمند بود و با توصیفات جذاب خود ، خسرو را ندیده شیفته شیرین ساخت طوری که خسرو ، شاپور را برای خواستگاری از شیرین به ارمن فرستاد . شاپور در ارمنستان ابتدا نقاشی های خسرو را در سر راه شیرین گذاشت تا توجه او را به خسرو جلب کند و هنگامی که شیرین را علاقمند به صاحب عکس دید از خوبیها و زیبایی خسرو چنان تعریف کرد که شیرین بدون خبر دادن به خانواده اش ، مشتاقانه سوار بر اسب شد و به سوی مداین شتافت . از سوی دیگر خسرو که در جنگ با بهرام چوبینه شکست خورده بود به ارمن پناه برد ولی جای خالی شیرین را دید . شیرین هم در مداین خود را تنها یافت و از درباریان خواست تا جایگاهی برایش تهیه کنند آنها هم از حسادت در منطقه ای گرم و خشک و بد آب و هوا قصری برایش ساختند و شیرین یک ماه در آتش فراق می سوخت تا اینکه شاپور مجدداً واسطه شد و شیرین را به ارمن نزد خسرو آورد. آنها مدت کوتاهی در کمال شادمانی و شادخواری در کنار هم بودند اما شیرین از خسرو تقاضا کرد که تاج وتخت از دست رفته را از بهرام چوبینه بازپس گیرد تا ازدواج آنها ممکن شود. خسرو در کمال ناراحتی از شیرین جدا شد تا مقام از دست رفته ی خود را بازیابد و با کمک قیصر روم در جنگ با دشمنان به پیروزی رسید اما ناچار شد با دختر قیصر یعنی یعنی « مریم » ازدواج کند.

شیرین که پس از مرگ مهین بانو پادشاه ارمن ، جانشین او گشته بود نتوانست دوری خسرو راتحمل کند از این رو حکومت را به یکی از کنیزانش سپرد و به مداین شتافت و وقتی از ازدواج خسرو آگاه شد از بی وفایی و هوسرانی وی سخت متأثر شد شاپور سعی داشت مخفیانه شیرین را به کاخ بیاورد و بین خسرو و شیرین ارتباط برقرار کند امام مریم به هیچ وجه حاضر نبود که شیرین به دربار بیاید. شیرین نیز در غم عشق می گداخت اما حاضر نبود که قدر و منزلت خویش را هم تباه کند تا اینکه مریم از دنیا رفت و دیگر مانعی برای ازدواج با خسرو وجود نداشت اما مقاومت و موقعیت خسرو را دچار غرور شاهانه کرده بود وی انتظار داشت شیرین خود را تسلیم شاه کند از این رو برای برانگیختن حسادت شیرین با زنی اصفهانی به نام شکر که چندان هم خوشنام نبود ارتباط برقرار کرد البته شکر هم رندانه خسرو را فریب می داد و به جای خود ، کنیزانش را به عالم مستی خسرو می فرستاد شیرین از این ماجرا دل شکسته شد و دریافت که اولین اشتباهش عدم رعایت آیین خواستگاری بوده است او می توانست در پناه حمایت های مهین بانو که اینک از بین رفته بود زندگی خوبی را آغاز کند و چون اولین بار خود به دنبال خسرو آمده حالا ناچار است تحقیرها و بی حرمتی های او را تحمل کند با این حال نمی توانست عشق عمیق خود را فراموش کند.

شیرین هم در قلب خسرو جایگاهی دیگر داشت با وجود کنیزان فراوان ، خسرو نمی توانست پیوند روحی خود را با شیرین نادیده بگیرد این بود که بالاخره تصمیم گرفت به قصر شیرین بیاید و ملتمسانه از او تقاضای ورود به کاخ داشته باشد . اما شیرین او را به کاخ راه نداد زیرا می دانست که خسرو دچار هیجانات ناشی از سرمستی و شرابخواری است و ضمن برخورد محترمانه خواستار ازدواج قانونی و شرعی شد . شیرین ، بهای سنگینی در وفاداری نسبت به خسرو پرداخته بود. حکومت ارمن را به کنیزش واگذاشته بود و سال ها تنهایی را تحمل کرده بود. بنابراین نمی خواست با ازدواج به موقعیتی کمتر از گذشته دست یابد. معهذا همیشه نسبت به خسرو نرمش نشان می داد و حتی وقتی او را از قصرخود راند پنهانی از شاپور خواست که انگیزه واقعی شاه را در وصلت با خود بداند. بنابراین در مجلس بزم خسرو حاضر شد و از نکیسا خواست تا حرف های دلش را با خواندن شعری به گوش خسروپرویز برساند و پادشاه هم جوابهای خود را به باربد می گفت تا با اشعاری برای شیرین بخواند.

در این جا بود که دو دلباخته قدیمی به هم رسیدند و تصمیم ازدواج قطعی شد. شیرین ، ملکه دربار ساسانی شد و همیشه در تمام مشکلات با مهرورزی و وفاداری شاه را حمایت می کرد. دست روزگار به تدریج ایام جوانی را از خسرو و شیرین گرفت و ابرغم و حادثه را بر فراز زندگی شان گسترد . شیرویه فرزند خسرو که در آرزوی حکومت و وصال نامادریش ، پدر را به قتل رساند و شیرین که از بی مایگی فرزند و کشته شدن خسرو ناراحت بود پس از تشییع جنازه با شکوه در دخمه خسرو ، خودکشی کرد و روح آن دو معشوق جاودانه در جهانی دیگر به هم پیوست.

مقایسه و تحلیل سه داستان

1- منظومه های ویس و رامین ،لیلی مجنون و خسرو و شیرین رمانس هستند و ویژگی های مشترکی در آنها وجود دارد : چون همانندی در اشخاص و حذف تمام موانع به خاطر عشق و وجود صحنه های غیر مترقبه

جدایی طولانی دو دلداده جوان

الف ) موانعی در راه وصال عاشق و معشوق ایجاد می شود که یک جدایی طولانی را به وجود می آورد. در ویس و رامین ، داشتن همسر و وجود « موبد » مانع ارتباط دو طرف است . در لیلی و مجنون ، مخالفت پدر لیلی و در خسرو شیرین ، تقدیر و غرور شاهانه و پایداری شیرین در حفظ ارزشها ، سبب طولانی شدن دوران فراق می شود.

ب) رفع موانع : عاقبت موانع برطرف می شود و رقیب از بین می رود. مرگ موبد ، سبب وصال رامین و رسیدن آنها به یکدیگر و دستیابی به قدرت حکومت می گردد. مرگ مریم ، همسر خسرو هم سبب ازدواج خسرو و شیرین می شود. اما در لیلی و مجنون با اینکه ابن سلام همسر لیلی می شود آن دو نمی توانند به وصال هم برسند که علت آن تفاوت نوع عشق مجنون با دیگران است.

ج ) وفاداری معشوق : در سنت غزل فارسی معشوق جفاکار و دست نایافتنی است . اما این سنت در منظومه های عاشقانه فوق کمرنگ می شود و معشوق نیز خواستار رسیدن به عاشق است و حتی معشوق وفادارتر از عاشق است . زیرا ویس ، پس از دل بستن به رامین تا پایان به او وفادار می ماند اما رامین تحت تأثیر توصیه ها و سرزنش های اطرافیان واقع می شود و حاکم طبرستان می شود و با فردی به نام گل ازدواج می کند.

خسرو هم برای رسیدن به حکومت ، ناچار می شود با شاهزاده رومی مریم ازدواج کند زیرا پدرش نقش مؤثری در پیروزی خسرو داشت. خسرو پس از مرگ مریم هم بی وفایی خود را به اوج می رساند و علیرغم فراهم بودن شرایط ازدواج با شیرین با فردی دیگر به نام شکر رابطه برقرار می کند تا حسادت شیرین تحریک شود وخودش را تسلیم خسرو سازد . شیرین با وجود بی وفایی ها تا پایان در انتظار خسرو می ماند. از پادشاهی ارمنستان دست می کشد سال ها در قصرشیرین دور از وطن به سر می برد. لیلی نیز به همسرش ابن سلام ، اجازه ارتباط نمی دهد و از او می خواهد که همیشه دوشیزه بماند و وقتی هم ابن سلام از دنیا رفت کسی را به دنبال مجنون می فرستد تا امکان دیدار و وصال فراهم شود اما شدت جنون قیس باعث می شود که آن دو تا پایان از هم دور بمانند و عاقبت لیلی در فراق مجنون بیمار می شود و از دنیا می رود.

4- جاودانگی عشق : عاشق و معشوق پس از مرگ ، همدیگر را دیدار می کنند. رامین پس از مرگ ویس ، سه سال در آتشگاه محل دفن او به عبادت می پردازد و در همان جا از دنیا می رود. مجنون بر مزار لیلی آن قدر نوحه می کند تا جان می بازد و شیرین هم پس از کشته شدن خسرو به دست پسرش شیرویه در دخمه خسرو خودکشی می کند.

ساختار داستانی : از ویژگی های رمانس داشتن پیرنگ پیچیده ، داستان های فرعی فراوان و حوادث هیجان انگیز مانند دستیابی به مال و ثروت یا مقام و منصب ناگهانی است. و این ماجراها با توصیفات دقیق و جذاب و زنده و هنری بیان می شود که در این میان ویس و رامین فخرگرگانی از لحاظ توصیفات جذاب و طبیعی و شیوه های داستان پردازی از همه موفق تر است و با وجوداینکه نویسنده به موضوعی رمانتیک پرداخته است ماجراها و شخصیت ها واقع گرا هستند. زمان و مکان مشخص و صحنه ها آشکار است. اما نظامی ، بیشتر با صورخیال کارخود را زینت داده است.

خسرو و شیرین و ویس و رامین ساخت مبنای مشترکی دارند و زنجیره ی کنش ها (of actions the sequence) در آن ها ، هدف وصال و رسیدن طرفین را به حکومت دنبال می کنند . هر دو عاشق دارای روحیه درباری هستند شاپور مظهر غرور و کامجویی و رامین ، مظهر خوشگذرانی است و قدرت طلبی در هر دو مشترک است .

منتهی چون رامین در مقام پایین تری است بیشتر از فرصت طلبی برای رسیدن به موقعیت برتر استفاده می کند و ویس برای او پلی برای پیشرفت است .

انواع عشق : روزبهان بقلی عشق را به سه دسته طبیعی ، روحانی و ربانی تقسیم می کند طبقه بندی روزبهان مشابه افلاطون است . در داستانهای فوق عشق ویس و رامین و خسرو و شیرین ، طبیعی و جسمانی است که به وصال منجر می شود. اما عشق مجنون از نوع دیگری است او در ابتدا طالب وصال بود و شدت عشق و ضعف نفس مجنون را وادار به سرودن اشعاری می کرد که آن را در هر کوچه و رهگذری می خواند. جسارت مجنون در این کار سبب مخالفت پدر لیلی با ازدواج آن دو شد و مجنون در اوج ناامیدی آواره کوه و بیابان شد و عشق خالص لیلی راهمیشه در وجود خود زنده نگاه داشت اما از وصال چشم پوشید و تن به محنت فراق داد. عشق مجنون به تدریج وسیله ای برای تعالی روحی او شد. چنین رفتاری ، عشق عذری نام دارد که برای نخستین بار در قبیله بنی عذره به وجود آمد. اصول عشق عذری عبارت است از : عشق ورزیدن ، عفت پیشگی عاشق ـ کتمان راز عشق و جان باختن در راه عشق که از حدیثی منسوب به پیامبراکرم (ص) گرفته شده است : من عشق فعف و کتم ثم مات مات شهیدا

فایده ی کتمان عشق : رازداری مانند ریاضتی است که میل و طلب را از بین می برد و موجب تصفیه روحی می شود از طرفی چون عشق ، انسان را از خودخواهی به دیگر خواهی می رساند از فرد ، انسان واقعی می سازد . با این حال عشق عذری برزخ بین عشق مجازی و حقیقی است . زیرا از نظر داشتن معشوق انسان ، مجازی است . اما عفت پیشگی و مرگ در راه عشق آن را به عشق حقیقی نزدیک می کند.

از مقایسه دقیق تر داستان لیلی مجنون با خسرو و شیرین نظامی در می یابیم که مجنون و فرهاد هر دو دارای عشق عذری بوده اند یعنی با وجود آگاهی از محرومیت در وصال ، وفاداری و اخلاص عاشقانه در اوج است و عاشق را به کمال تواضع و تصفیه روحی می رساند چنانکه تفاوت نوع عشق ورزی در مقایسه فرهاد ، با رقیبش خسرو آشکارتر می شود:

مقایسه صفات خسرو و فرهاد :

خسرو

فرهاد

هوسران ـ غم های موقتی از روی سرمستی

غم پرور ، دچار عشق واقعی

بی وفایی

وفاداری

مظهر غرور و خودخواهی

مظهر تواضع و جان بازی

عشق جسمانی

عشق روحانی

شیرین هنگام شکوه از خسرو دلایل فوق را دلیلی بر ناراستی خسرو می داند و می گوید تو به سلطنت می نازی و غرور و عشق در یک جا جمع نمی شود. تو شهوت پرستی و عاری از عشق حقیقی هستی زیرا یکدل نیستی و هر زمان به کسی دل خوش می کنی در حالی که من همواره در عشقت وفادار بودم.

پس فخرالدین اسعد گرگانی در مجموعه ویس و رامین عشق طبیعی ( جسمانی ) را مطرح می کند و نظامی در دو اثر خویش یعنی لیلی و مجنون و خسرو و شیرین موفق به طرح دو نوع عشق طبیعی و روحانی می شود اما یوسف و زلیخای جامی نوع والاتری از عشق را مطرح می کند و بیانگر نظریه روزبهان بقلی در مورد عشق است که به عقاید افلاطون جلوه ای اسلامی می دهد.

از دید روزبهان ، لازمه حسن جلوه گری است وقتی حسن الهی با تجلی در اشیا ظاهر شد ، مخلوقات ایجاد شدند . حال هر گاه فردی به اقتضای تقدیر ، دچار عشق شد . عشق وی چه طبیعی باشد چه روحانی رو به خدا دارد زیرا حسن وعشق هر دو از خداوند آغاز شده است منتهی انسان ، حجاب است و هر گاه بتواند با گذشتن از لذات حیوانی به لذات روحانی برسد . حجابی که در قلب او وجود دارد به آینه ای تبدیل می شود که می تواند حق تعالی را بی واسطه نشان دهد.

از این رو عده ای از عرفا ، عشق مجازی را پلی برای رسیدن به عشق حقیقی می دانند در داستان یوسف و زلیخا ، یوسف به عنوان واسطه الهی پلی برای رسیدن زلیخا به خداوند می شود و این کار با ازدواج زلیخا صورت می گیرد یعنی بقای عشق مجازی و رسیدن به عشق الهی .

نظر مولوی با جامی متفاوت است وی در داستان پادشاه و کنیزک ، موضوع عشق مجازی را مطرح می کند اما عاشق وقتی به خداوند دست می یابد که از عشق مجازی صرف نظر می کند و به حکیم الهی که واسطه رسیدن به خداست دست می یابد در این جا مرد خدا آینه اسرار حق می شود.

بدین ترتیب جامی و مولوی با اینکه عشق مجازی را پلی برای رسیدن به عشق حقیقی می دانند در یک مورد اختلاف نظر دارند. جامی ، رسیدن به معشوق را راه رسیدن به خدا می داند و مولوی انصراف از معشوق مجازی و پیروی از مرشد و حکیم الهی را وسیله رسیدن به حق تعالی می شمارد .

 

نمونه هایی ازواژه های ایهام داردرادبیات فارسی

نمونه هایی ازواژه های ایهام داردرادبیات فارسی

آهو: 1- غزال 2- عیب

آیت: ا- نشانه 2-  آیه ی قرآن

اسب: 1- اسب  2- مهره ی شطرنج

افتاده: 1- برزمین افتاده 2- متواضع وفروتن

باده پیما: 1- صحرانورد   2- باده نوش

بار: 1- مرتبه 2- محموله 3- اجازه ی حضوریافتن

باز: 1- پرنده ی شکاری 2- دوباره 3- گشاده 4- وا

بازی: 1- مشغله وسرگرمی 2- مانند«باز»( پرنده ی شکاری) رفتارکردن

برآمدن: 1- طلوع کردن   2- ممکن شدن

بو: 1- رایحه،شمیم    2- آرزو،امید

بوستان: 1- اثری ازسعدی شیرازی   2- باغ

پروبال نودادن: 1- پروبال تازه کردن  2- باردیگرپروراندن

پرده : 1- پرده موسیقی   2- پوشش

پروانه : 1- اجازه  2- نوعی حشره

پست: 1- پایین،کم ارتفاع  2- ذلیل وفرومایه

پیاده: 1- متضادّسواره  2- مهره ی«سرباز » درشطرنج

پیل: 1- فیل  2- مهره ی «فیل»درشطرنج

تار: 1- تاریک 2- هررشته ی مو3- ازابزارموسیقی

تفسیر: 1- شرح وبیان  2- تفسیرقرآن

تنگ: 1- متضادّفراخ 2- یک لنگه بار

چپ: 1- سمت چپ  2- دوبین،کژبین

چنگ: 1- ازابزارموسیقی  2- سرپنجه

چین: 1- پیچ وتاب وشکن 2- نام کشوریاست

حد: 1- مجازات شرعی  2- اندازه

حدیقه : 1- اثری ازسنایی  2- باغ

حلّاج: 1- پنبه زن 2- شهرت حسین ابن منصور

خسرو: 1- پادشاه 2- خسروپرویز

خلیل:  1 لقب    حضرت ابراهیم  2- دوست

خویش:1- خود  2- وابستگان

دارا: 1- داریوش پادشاه ایرانی  2- ثروتمند

درگرفتن:  1- سوزاندن  2- اثرکردن

دستان: 1- لقب زال پدررستم  2- دست ها  3- حیله ونیرنگ   4- آوازوآهنگ

دل سیه : 1- سنگ دل،بی رحم  2- آن چه درونش سیاه رنگ است

دورازتو: 1- درهجران ودوری ازتو،درهجران تو 2- ازتودورباشد

دوراندیش : 1- عاقبت اندیش،عاقبت نگر 2- کسی که به دوری وجدایی فکرمی کند

دورباش: 1- نوعی نیزه،برای دورکردن مردم ازسرراه شاه 2- فعل امربه معنی « کناربرو»

دوش: 1- دیشب  2- کتف

دیوان:1- دفترشعر  2- دیوها،شیاطین

راست: 1- سمت راست  2- درست

رخ:  1- صورت وروی  2- مهره ی«قلعه » درشطرنج

روان: 1- جاری  2- روح،جان

رود:  1- رودخانه  2-ازابزارموسیقی

روی:  1- متضادّزیر  2- چهره  3- نوعی فلز

زال : 1- پیرزن 2- نام پدررستم 3- شخص سرخ روی سفیدموی

سو : 1- سمت وجهت  2- نور،روشنایی

سرگرم : 1- مشغول بودن  2-  ازمستی گرم وپرنشاط بودن

شانه: 1- کتف 2-  ابزارآراستن مو

شکر: 1- ماده ی شیرین خوراکی  2-  معشوقه ی خسروپرویزوهووی شیرین خانم!

شمس: 1- خورشید  2- شمس تبریزی

شور:  1- هیجان،هیاهو 2- نوعی مزه

شیرین : 1- معشوقه ی خسروپرویز  2- نوعی مزه

عهد: 1- روزگار،دوران 2- پیمانه

عود: 1- نوعی ابزارموسیقی   2- جوب سوختنی خوشبو

عین: 1- چشمه  2- چشم  3- ادات تشبیه به معنی « کاملاشبیهبه »

قابل : 1- قبول کننده،پذیرنده  2- لایق،سزاوار

قربان: 1- فداشدن  2- تیردان

قلب:  1- تقلّبی  2- میانه ی لشکر  3- عضومرکزی دستگاه گردش خون

قلم : 1- شکسته ( قلمه شده)  2- ابزارنوشتن

کنار : 1- آغوش 2- ساحل  3- جنب

گلستان : 1- اثری ازسعدی شیرازی  2- گلزار

گور : 1- قبر  2- گورخر

لاله : 1- نام گل  2- نوعی چراغ

لب: 1- عضوی درصورت  2- لبه،کناره نمونه هایی ازواژه های ایها داردرادبیا ت فارسی

مالک دینار: 1- نام شخصیّتی تاریخی   2- صاح بثروت

ماه : 1- قمر  2- ماه سی روز

مجنون: 1- لقب « قیس ابن عامر»دلداده ی لیلی   2- دیوانه

مخفی: 1- پنهان  2- تخلّص شعری « زیب النّسا»

مدام : 1- همواره  2- شراب

مردم:  1- مردمک چشم   2- انسان ها

مردمدار:  1- اهل معاشرت   2-  دارای مردمک

مشتری:  1- خواهان وخریدار  2- نام سیّاره ای درمنظومه ی شمسی

منصور: 1- پیروز   2- حسین ابن منصورحلّاج

مهر: 1- محبّت  2- خورشید

مهرووفا:  1- محبّت ووفاداری 2- نام شخصیّت های اصلی افسانه های عاشقانه

نای:1- نی  2- نام قلعه وزندان مسعودسعدسلمان که درآن زندانی بود

نطع : 1- سفره   2- صفحه ی شطرنج

نگران: 1- نگرنده،نگاه کننده  2- دلواپس،مضطرب

نهاد: 1- سرشت  2- فعل ماضی به معنی«قرارداد»

هوا: 1-0 جوّ  2- میل،آرزو،هوس  3- عشق

ویرایش در زبان فارسی

 ویرایش  :

 

                                                                                            

                                               ویرایش در زبان فارسی 

 ویرایش اسم مصدر « ویراستن» پهلوی به معنی کم کردن چیزی برای زینت ( مقابل آراستن ) ، اصلاح کردن ، تنبیه کردن، رفو کردن ،پاک کردن چرم از پشم ،ودر اصطلاخ ، تصحیح وآماده ساختن پیش از چاپ و انتشار است .هر نوشته باید از دیدگاه های کوناگون ( محتوا ، درون مایه ، بیان ، صحت واعتبار ، دقّت ، نظم و رعایت مسائل نگارشی ) بازنگری شود .به مجموع این عملیات که طی آن ، یک نوشته بازنگری ، بررسی و اصلاح می شود ، «ویرایش » می گویند.کسی که کار ویرایش را انجام می دهد ، «ویراستار » نامیده می شود .

 ویراستار باید ضمن رعایت سبک صاحب اثر ، نوشته را ازهر گونه خطا ولغزش بپیراید واصلاحاتی را درآن اعمال کند تا متن ، ساده وآراسته شود .

انواع ویرایش :

1-    ویرایش فنّی : آرستن ظاهر نوشته ونظم وسامان بخشیدن به آن است .

2-     ویرایش تخصّصی : عبارت است از تصحیح متن ( تالیف و ترجمه ) برمبنای موضوعی که به آن می پردازد.ویراستار محتوا باید در زمینه ی کار خود کارشناس متخصّص باشد ولی نباید سبک نویسنده را دگرگون سازد .در این نوع ویرایش، متن از دید علمی وتخصّصی بررسی می شود  تا ارزش واعتبار آن حفظ شود .

3-     ویرایش زبانی وساختاری : به جنبه های دستوری ونگارشی واملایی نوشته می پردازد تا آن را ازهر گونه لغزش وخطایی پاک سازد .

 ویرایش فنّی:

یکی از کارهایی که  درویرایش فنّی صورت می گیرد،تقطیع نوشته به چند بند (پاراگراف)  است .نکته ی قابل توجّه در ویرایش فنّی ،رعایت علایم نگارش یا نشانه گذاری  است .نقش این علامت ها ونشانه ها، که در بهتر خواندن ودرک متن به خواننده کمک می کند ،بسیار با اهمیت تلقی شده است ، چنان که بعضی کلمات راجسم کلام ونشانه ها را روح وجان آن دانسته اند...

در ویرایش فنّی ،عمدتا کارهایی به شرح زیر انجام می گیرد :

-         یک دست کردن شیوه ی املایی.

-          اعمال قواعد کاربرد نشانه های فصل و وصل ( رعایت استقلال کلمات)

-         یک دست کردن ضبط اعلام واصطلاحات

-         آوا نویسی،حرف نویسی، اعراب گذاری، کاربرد  اختصاری ها ورمزها

-         تنظیم پانوشت ها

-         تنظیم ووارسی نشانی های مآخذ

-         وارسی ارجاعات

-         اعمال قواعد ارقام واعداد

-         تنظیم شرح جدول هاو نمودارها ونقشه ها وتصاویر

-          تنظیم فرمول ها

-         درجه بندی عناوین وتعیین فواصل

-         تهیه ی فهرست راهنما ودیگر فهرست ها

-         وارسی وتنظیم واژه نامه

-         تهیّه ی صفحات عنوان، عنوان لاتین

-         تهیّه ی عنوان روی جلدوعنوان لاتینی پشت جلد.

-          املای درست واژگان

 ویرایش زبانی وساختاری :

 کاربردهای نا به جا در حوزه  ی معنایی زبان فارسی مانند :

-         حشو ، تکرار نا به جا :( سوابق گذشته را باید فراموش کرد ) یا( امروزه پژوهشگران معاصر عقیده دارند )

-         ابهام : کژتابی یا ابهام آن است که جمله ای یا سخنی دو گونه برداشت ایجاد کند وموجب اختلال معنی شود .

          ( هیوا دوست بیست ساله ی من است )

-         نوآوری های کاذب ، تکلّف کلامی : ( به امید رویش استعدادها )

-         تعابیر نا مناسب : ( علی همسایه ای دانا وهمسری سر به فرمان دارد ) که باید گوش به فرمان باشد .

-         الگوی بیانی بیگانه :  ( به بهانه ی برگزاری نمایشگاه کتاب ) به مناسبت برگزاری نمایشگاه کتاب ..

-        درازگویی ( اطناب ) :

-         تکیه کلام های زاید  : عرض می کنم که عرضم به حضور شما کتاب عامل رشد فرهنگی است .)

-         پرهیز از به کار گیری  واژه ی بیگانه : ( ریسک کردن ).کاراکتر به جای شخصیت . پرستیژ به جای حیثیت .و...

-         کاربردها ی نا به جای فعل : ( باید تن به سختی ها داد ) .باید به سختی ها تن داد .

-         حذف نابه جای فعل : ( دانش آموزان را آماده وبه نایشگاه فرستاد.)

-         جمع نبستن کلمات فارسی با نشانه ی جمع عربی : فرمایشات آزمایشات

-         دوباره جمع بستن کلمات جمع ( احوالات  - فتوحات )

-         آوردن « ال » عربی با کلمات فارسی : ( حسب الفرمایش )

-         کاربرد نادرست « را » : ( کتابی که هفته ی پیش از کتاب خانه گرفته بودم را پس دادم .

-         ساختن قید ازکلمات فارسی با استفاده از تنوین : ( ناچارا _ زبانا گاها )

-         عدم مطابقت موصوف وصفت در فارسی ( خانم مدیره ی محترمه )

-         خودداری از افزودن « تر » به صفت های تفضیلی عربی .( اعلم تر )

-         رعایت کوتاهی جملات .

-         پرهیز از تکلّف کلامی ، قلمبه نویسی وبیان عبارت های فضل فروشانه

-         پرهیز از کاربرد واژگان وساخت های دستوری کهن ( ازجای بشد )

-         پرهیز از کاربرد دو کلمه ی پرسشی در جملات پرسشی ( آیا چگونه )

-         کاربرد تکیه کلام « به قول معروف » .زمانی  به کار می رود که بعداز آن ضرب المثلی بیاید.

-         پرهیز از کاربرد  « برعلیه » و « برله » به جای علیه وله

-          مطابقت نهاد با فعل ( هم من رفتم هم او ) که باید چنین باشد : هم من رفتم هم او رفت .

-         پرهیز از تکرار فعل

-         کاربرد ن با » و « برای » به جای « به وسیله ی » و « به منظور » .

-        به کار بردن فعل با حرف اضافه ی خاصّ آن .( بردن ازز، باختن به ، جنگیدن با ، ترسیدن از و...

-         پرهیز ازکاربرد فعل مجهول بانهاد ( گلستان توسط سعدی نوشته شد .)

-        کلمه ی « برخوردار» در جایی به کار می رود که نتیجه ی مثبت ومفید داشته باشد .

-         پرهیز از کاربرد « یّت » با کلمات فارسی ( دوئیّت )

-         برجسته کردن تضاد بین اجزای جمله به کمک « و» مباینت یا استبعاد : مسلمان ودروغ

-         کاربرد درست «شامل » و« مشمول » : شامل به معنی فراگیرنده وحاوی است ازکل به جزء در صورتی که مشمول اسم مفعول است به معنی احاطه کرده شده .مانند :  این کتاب شامل بیست فصل است هنوز معلوم نیست چه تعداد مشمول این قانون شده اند .

-         کاربرد صحیح « انجام » و« اجرا » : انجام به معنی پایان و اجرا به معنی  اجرا شدن

-         کاربرد درست همزه ( همزه در فارسی حرکت گذاری نمی شود )

-        حذف همزه از کلمات عربی مختوم به « اء » مانند املا ء و انشاء

-         کاربرد شکل گفتاری در نقل قول ، داستان یا نمایش نامه صحیح است .

-         « عصبانی » یعنی خشمگین ولی « عصبی» یک بیماری است که به جای هم گرفته نشوند .

-         پرهیز از به کارگیری واژه های عامیانه :یک افسر حفاظت  دشمن یک گلوله در کرد .

-        پرهیز از کاربرد « می باشد » و استفاده  از « است » به جای آن

-         کاربرد صحیح ضمیر  « این » و « آن » مثلا  :برادرت آمد من آن را دیدم  که می شود  برادرت آمد من او رادیدم .

-        کاربرد صحیح « گزاردن » و« گذاشتن»

-         گزاردن : ادا کردن ، به جا آوردن ، انجام دادن ، پرداختن ، رسانیدن، تعبیر کردن

-         گذاشتن: رها کردن ، نهادن ، قرار دادن ، وضع کردن ، برجای نهادن ، اجازه دادن ، تحویل دادن ، گذشتن وعبور کردن ، ترک کردن ، چشم پوشی کردن ، ازبین بردن، راه دادن ، محول کردن ،

-        واژه ی « توسط » به معنی میانجی گری است و نباید به جای « به وسیله ی » به کار رود .

-        کاربرد فعل نوشتن برای شعر به کار نمی رود .بلکه برای شعر باید سرودن را به کار ببریم .

-         استفاده ی درست از نقش نمای اضافه (-) در بعضی ترکیب ها که ایجاد ابهام کند .

-         توجّه جدی به کلمات هم آوا یا کلماتی که چند شکل مکتوب دارند .( صواب وثواب ، اساس واثاث ، قالب و غالب و...)

-         پرهیز از کاربرد عبارت هایی  که از ترجمه وارد زبان فارسی شده اند ونادرست هستند  مثلا  روی کسی حساب باز کردن ، حمام گرفتن ، تصویر کسی را داشتن

-          نیاوردن قیدهایی چون نه تنها ، بلکه ، همچنین  یا نه تنها ، بلکه نیز  دریک جمله .اگر نه تنها بلکه بیایند صحیح است .

-          پرهیز از به کارگیری عبارت هایی که دارای تناقض هستند مثلا  : نابود ساختن

-         پرهیز از به کارگیری کلمات شکسته

 

 

درست بنویسیم

هنگام سخن گفتن برای القای بهتر معنی ها از تکیه, آهنگ و تأکید بهره می گیریم. رعایت این موردها به سخنور کمک می کند به آسانی بتواند با شنونده اش ارتباط برقرار کند. رعایت شیوه ی خط فارسی نیز در یک نوشته موجب گویایی, سادگی و سهولت خواندن و نوشتن می شود. به کمک شیوه ای یک دست از دوگانگی پرهیز می شود.

در شیوه ی خط فارسی اصل بر چند مطلب است:

۱- رعایت موازین دستور زبان فارسی

۲- رعایت استقلال واژه ها

۳- همخوانی نوشتار با گفتار

۴- پی روی واژگان بیگانه از شیوه ی خط فارسی

۵- آسانی خواندن و نوشتن

٦- گزینش به ترین شکل نوشتاری

۷- انعطاف پذیری

۸- چشم نوازی و زیبایی خط

اکنون به این چند جمله دقت کنید:

۱- این سخن توسّط استاد گفته شد.

۲- کتاب مدیر مدرسه نوشته ی جلال آل احمد که مبین مشکلات آموزشی ایران است را خواندم

۳- فینال آخر مسابقات جام جهانی را دیدم.

۴- ظرفیت مسافر این اتوبوس بسیار محدود است.

۵- اخوان اعزّه مستحضرند که قرائت رسالات عدیده موجب رفعت فکر و وسعت نظر می گردد.

هر یک از این جمله های بالا دچار نارسایی هایی در نگارش هستند .

در جمله ی نخست با وجود نهاد (استاد) فعل (گفته شد) مجهول به کار رفته است. جمله ی درست چنین است: استاد این سخن را گفت یا این سخن گفته شد.

در جمله ی دوم «را» نشانه ی مفعول بدون فاصله پس از آن قرار نگرفته است. جمله ی درست چنین است: کتاب مدیر مدرسه نوشته ی آل احمد را که مبین مشکلات آموزشی ایران است، خواندم.

در جمله ی سوم" فینال" یعنی پایان و به کار بردن آن با کلمه ی "آخر" زاید است. باید گفت: پایان مسابقات (یا آخر مسابقات، یا فینال مسابقات). البته به تر است از کاربرد واژه های بیگانه مانند "فینال" پرهیز کنیم و برابر فارسی آن را به کار بگیریم.

در جمله ی چهارم، ظرفیت مسافر نادرست است و مقصود ظرفیت اتوبوس است.

جمله ی پنجم را به فارسی روان و بدون بهره گیری از واژه های عربی دشوار چنین می توان نوشت: برادران گرامی آگاهند که خواندن کتاب های فراوان سببب پرواز اندیشه و وسعت نظر می شود.

در زبان فارسی امروز نمونه های این کاربردهای نادرست در نوشته ها و گفته ها بسیار دیده می شود. شرط یک نوشته ی خوب جز درون مایه ی علمی و دقیق آن، خالی بودن از علط های زبانی است. ما در این جا شماری از پر کاربردترین غلط های نگارشی را ذکر می کنیم تا از کاربرد این گونه مواد پرهیز کنیم و یا در صورت دیدن در نوشته های دیگران آن ها را درست کنیم.

 

۱- از کاربرد واژه های زاید و بی نقش در جمله پرهیز کنیم:

به جمله های بی نقش «حشو» می گویند. نمونه هایی از حشوهای پرکاربرد در زبان فارسی عبارتند از:

سیر گردش کار، سال عام الفیل ، شب لیلةالقدر، فرشته ی ملک الموت، فینال آخر، استارت شروع، نیم رخ صورت، سوابق گذشته، حسن خوب، درخت نخل خرما، دستبند دست، ریسک خطرناک، مدخل ورودی، پس در این صورت ، پارسال گذشته، مسلح به سلاح، بازنویسی دوباره، اوج قله ی کوه، سن .....سالگی، از قبل پیش بینی کردن، نزول به پایین، عروج به بالا، سقوط به پایین، ابر هوا، مرغک کوچک، عسل شیرین، تخم مرغ کبوتر، رایحه ی بوی خوش، روغن چرب، مفید فایده، مثمر ثمر، روزنامه های روزانه، متحد شدن با هم، دوباره بازگشتن، احاطه از هر طرف ، سایر... دیگر، دیشب گذشته و...

۲- جمله ها باید آن چنان روشن و گویا باشند که از آن ها دو یا چند برداشت نشود: مثال ۱: آن ها هشت خواهر و برادرند.

الف) آن ها هشت خواهر و هشت برادرند؟

ب) آن ها جمعن هشت خواهر و برادرند؟

مثال ۲: سرقت خرگوش ها از باغ وحش افزایش یافت.

الف) سرقت خود خرگوش ها؟

ب) خرگوش های سارق که از باغ وحش دزدی می کنند؟

مثال ۳: حسین دوست بیست ساله ی من است.

الف) حسین بیست سال با من دوست است؟

ب) حسین دوست من است و بیست سال دارد؟

۳- از کاربرد تعبیرهای نامناسب و تکلّف های کلامی و الگوهای بیگانه پرهیز کنیم و نوشته ها و عبارت ها گویا و قابل فهم باشند: او می رود تا به نتایج عالی دست یابد- او نزدیک است به نتایج عالی دست یابد.

خیابان ها از کثیفی رنج می برند- خیابان ها کثیف است.

در راستای کاهش پیشرفت مطالعه و کتاب خوانی- برای کند شدن پیشرفت مطالعه و کتاب خوانی.

می توانیم روی او حساب کنیم- می توانیم از او استفاده کنیم .(بهره بگیریم)

جوانان به فوتبال پر بها می دهند- جوانان به فوتبال توجّه می کنند.

اسرار به بیرون نشت کرد- اسرار به بیرون راه یافت.

امسال بهار خوبی را تجربه کردیم- داریم امسال بهار خوبی داشتیم.

زلزله ی منجیل از تلفات زیادی برخوردار بود- زلزله ی منجیل تلفات زیادی داشت.

۴- تکیه کلام های گفتاری نباید در نوشته راه یابد:

عرض کنم که کتاب عامل رشد و شکوفایی جامعه است.

گلستان سعدی به عنوان بزرگ ترین اثر منثور فارسی است

به قول معروف او دانش آموز زرنگی است.

«عرض کنم که» ، «به عنوان» و «به قول معروف» تکیه کلام است و باید در نوشته حذف شود.

۵- از کاربرد جمله های دراز پرهیز کنیم:

اگر جمله ای با کوتاه ترین کلمه ها مفهوم می شود آن را بی علت بلند نکنیم.

دانش جوی خوب تمام سعی و کوشش و همّ و غمّ خود را مصرف آن می سازد که برای کشوری که در آن زندگی می کند و همه ی افراد جامعه و انسان ها مثمر ثمر و مفید فایده باشد چنان که همه از او سود و فایده و بهره بگیرند.

این جمله ی بلند را می توان خیلی کوتاه نیز بیان کرد: دانش جوی خوب می کوشد برای جامعه سودمند باشد.

٦- کوشش کنیم چند جمله را با یک فعل به هم عطف نکنیم:

هر چه شمار فعل هاو جمله ها بیش تر باشد، جمله ها کوتاه تر و قابل دریافت تر می شوند:

پدرش عبدالله از مردم بلخ در روزگار نوح پسر منصور سامانی که در آن عهد از شهرهای بزرگ بود، کار دیوانی در روستای خرمیثن در نزدیکی روستای افشنه پیشه و با دختری به نام ستاره ازدواج کرد.

این جمله بلند و نامفهوم را می توان به چند جمله ی کوچک تر تبدیل کرد:

پدرش عبدالله نام داشت. وی از مردم بلخ بود و در روزگار نوح پسر منصور سامانی می زیست. بلخ در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. وی کار دیوانی را در روستای خرمیثن پیشه کرد. این روستا در نزدیکی افشنه بود. عبدالله در روستای افشنه با دختری به نام ستاره ازدواج کرد...

۷- از به کار بردن واژه های دور از ذهن و عبارت های متکلّفانه ی عربی پرهیز کنیم:

فی الواقع تأسف زیادتر از این نمی شود که کسی سال های متمادی وقت خود را صرف تتبّع دیوان شاعری مثل حافظ و مقابله ی آن با نشخ مختلف و مقایسه ی آن با دیوانهای شعرای معاصر یا مقاربةالعصر و تصفّح در کتب تاریخ بنماید و سپس نتیجه ی جمیع این زحمات با آن همه امکانات متنوعه و در هم فشرده را به طور فهرست گوشزد خوانندگان نماید و مابقی را به بهانه ی این که افسانه است یا ظنّیات اسقاط نماید.

به جای این عبارت می توان چنین نوشت:

بی گمان تأسف زیادتر از این نمی شود که کسی سالیان دراز عمر خود را صرف پژوهش در دیوان حافظ و مقابله ی آن با نسخه های گوناگون و دیوان های شاعران هم زمان یا نزدیک به زمان او کرده، در کتاب تاریخ پژوهش کند و سپس نتیجه ی این کوشش ها را فشرده به خوانندگان گوشزد کند و از بقیه به این بهانه که افسانه اند و یا بر گمان استوارند، بگذرد.

۸- کوتاه کردن جمله آن اندازه که ساختمان صرفی و نحوی کلام آسیب ببیند، جایز نیست:

از دقّت شما تشکر و استدعا دارد این کتاب را مطالعه و تصحیح و به موقع ارسال داشته، ان شاءالله حقالزحمه ی شما پرداخت می گردد.

حذف های نا به جا در این جمله سبب شده است ساختمان جمله آسیب ببیند. در اصل جمله چنین است:

از دقّت شما تشکر می کنم و استدعا دارم این کتاب را پس از مطالعه تصحیح کنید و آن را به موقع ارسال کنید. ان شاءالله حقّالزحمه ی آن پرداخت می شود.

۹- جز در نوشتنه های داستانی، آن هم هنگام نقل قول، هیچ گاه نباید به شیوه ی گفتاری، شکسته نویسی کنیم: مهم ترین بخش مقاله، متن اصلی اونه که به بررسی جوانب مختلف می پردازه و می کوشه که جوابی منطقی برا موضوع عرضه کنه.

همچنین از واژه هایی که عوام به غلط تلفظ می کنند باید پرهیز کرد:

عباس سر نزده وارد شد و پس از عرض خواهی، گفت: استیفا داده است

منظور نویسنده از سر نزده، ناگهانی و از عرض خواهی، عذر خواهی و از استیفا، استعفا بوده است. از کاربردهای دیگر عامیانه ی معمول:

زهله - زهره ، گرام - گرامی، با این وجود ـ با وجود این، خوار و بار ـ خواربار، واگیر دار ـواگیر، صبح ناشتا ـ ناشتا، خورده فروشی ـ خرده فروشی، قتل و عام ـ قتل عام.

کاربرد کلمه های عامیانه نیز در نوشته نادرست است:

«در سخنوری نباید روده درازی کرد زیرا پرچانگی باعث می شود خواننده چرت بزند.» که باید این چنین نوشت:

در سخنوری نباید زیاده سخن گفت؛ زیرا زیاده گویی باعث می شود خواننده به خواب رود.

۱۰- تغییر جای هر یک از واژه ها در جمله اگر به قصد تأکید یا برخاسته از سبک نویسنده نباشد، جایز نیست: باید تن به سختی ها داد - باید به سختی ها تن داد

باید از هرگونه ابهام دور باشد آن چه که می نویسیم - آن چه که می نویسیم باید از هر گونه ابهام دور باشد.

۱۱- از افعال در جای خود و به گونه ی درست باید بهره گرفت:

دوچرخه ای عابری را زیر گرفت و مرد - دوچرخه ای عابری را زیر گرفت و کشت.

اکنون این صحنه را داشته باشیم - اکنون این صحنه را ببینیم.

او دیوارها را رنگ اما پرده نیاویخته است - او دیوارها را رنگ کرده اما پرده ها را هنوز نیاویخته است.

خانه ی ما کنار خیابان می باشد - خانه ی ما کنار خیابان است.

۱۲- در جمله های همپایه زمان فعل ها باید مطابقت داشته باشد: دانش جوی پر تلاش بسیار مطالعه کرده و حاصل مطالعات خود را با یادداشت برداری حفظ خواهد کرد دانش جوی پر تلاش بسیار مطالعه کرده، حاصل مطالعات خود را با یادداشت برداری حفظ می کند.

۱۳- از واژگان (فعل ها، نام ها، صفت ها و....) نباید به شیوه ی دستور تاریخی بهره گرفت:

او در این مسابقات حق خود را ادا تواند کرد - او می تواند در این مسابقات حق خود را ادا کند.

گفته آمد که زبان و تفکر ارتباط محکمی با هم دارند - گفته شد که زبان و تفکر ارتباط محکمی با هم دارند.

شادی روح شه یدان را صلوات - برای شادی روح شه یدان صلوات

در زمان های گذشته ارتباط مردم با یکدیگر اندک بوده بود - در زمان های گذشته ارتباط مردم با یکدیگر اندک بود.

۱۴- در صورت مشخص بودن فاعل از کاربرد فعل مجهول خودداری کنیم:

این مدرسه توسط آقای خیرخواهی رایگان ساخته شد - این مدرسه را آقای خیرخواهی به رایگان ساخت.

این کتاب توسط جمال زاده نوشته شد - این کتاب را جمال زاده نوشت.

۱۵- واژه های فارسی را با نشانه های جمع عربی جمع نمی بندیم:کارخانجات ـ کارخانه ها، گرایشات ـ گرایش ها، پروانه جات ـ پروانه ها، بازرسین ـ بازرسان، دسته جات ـ دسته ها، بنادر ـ بندرها، دستورات ـ دستورها، اساتید ـ استادان، باغات ـ باغ ها، بساتین ـ بستان ها، آزمایشات ـ آزمایش ها، میادین ـمیدان ها.

۱٦- در زبان فارسی صفت هایی که برای نام های مؤنث می آوریم لازم نیست نشانه ی تإنیث بگیرند:زنان شاعره ـ زنان شاعر، متون قدیمه ـ متون قدیم، والده ی مکرمه ـ والده ی محترم (مادر گرامی)، این جانبه ـ این جانب.

کاربرد صفت مؤنث در برخی ترکیب ها صورت اصطلاحی یافته است، مانند مکه ی مکرمه، مدینه ی منوره ، قویه ی مجریه و....

۱۷- «یت» نشانه ی مصدر جعلی عربی است و نباید با واژه های فارسی به کار رود:خوبیت ندارد - خوب نیست. دوئیت - دوگانگی

۱۸- «ال» نشانه ی معرفه ی عربی است و کاربرد آن همراه واژه های فارسی درست نیست:حسب الفرمان ـ حسب فرمان، حسب الدستور ـ حسب دستور، حسب السّفارش ـ حسب سفارش

در زبان فارسی حتّا «ال» ترکیب های عربی نیز برداشته می شود

دارالملک - دار ملک، فارغ البال - فازغ بال.

۱۹- «را» نشانه ی مفعول باید بدون فاصله پس از مفعول بیاید. آوردن آن به دنبال فعل، متمم و یا هر جزء دیگر نادرست است. خانه ای که اکنون در آن ساکن هستم را پس از مدتی خریدم خانه ای را ...

کتابی که به دوستم امانت داده بودم را از او پس گرفتم - کتابی را که ...

۲۰- به کارگیری «تا» و »الی» با هم نادرست است:او از صبح تا الی شب مطالعه می کند - او از صبح تا شب مطالعه می کند.

۲۱- در برخی جمله ها به تأثیر ترجمه ، واژه ی «یک» بدون آن که نیاز باشد در ابتدای جمله می آید: یک دانش جو هیچ گاه از پژوهش بی نیاز نیست دانش جو هیچ گاه از پژوهش بی نیاز نسیت .

۲۲- کلمه های عربی که بر وزن افعل تفضیل هستند و در فارسی معنی صفت تفضیلی می دهند و لازم نیست با «تر» و «ترین» به کار روند:اعلمتر ـ اعلم، افضلتر ـ افضل

۲۳- آوردن دو حرف ربط وابستگی در یک جمله ی مرکب درست نیست:اگرچه او انسان خوبی است، ولی این عیب را هم دارد - اگرچه انسان خوبی است، این عیب را هم دارد.

همچنین: هر چند... اما، هر چند ...لذا، اگر چه .... با وجود این، چون ....اما.

۲۴- ساختن قید در زبان فارسی با نشانه ی تنوین عربی نادرست است:

ناچاراً ـ به ناچار، گاهاً ـ گاه گاه، جاناً ـ جانی، تلفناً ـ تلفنی .

۲۵- ضمیر و مرجع آن یک جا به کار نمی روند:اگر انسان کار خوبی از او سر بزند - اگر کار خوبی از انسانی سر زند.

۲٦- کوشش کنیم به جای واژگان بیگانه از برابرهای جاری بهره بگیریم:سیستم نظام، فول تایم - تمام وقت، کامپیوتر رایانه، علی کلّ حال - در هر صورت، امتلا انباشتگی، جمهور ناس همه ی مردم.

۲۷- در یک جمله از دو کلمه ی پرسش استفاده نمی کنیم:

آیا چه گونه...؟، آیا چرا... ؟

۲۸- برخی از قعل ها حرف اضافه ی ویژه ی خود دارند. (در کاربرد فعل به حرف اضافه ی ویژه ی آن دقّت کنیم.) او به شنیدن این سخن عصبانی شد - او از شنیدن این سخن عصبانی شد

تیم آمریکا از ایران باخت - تیم آمریکا به ایران باخت.

۲۹- هر واژه دارای معنی مستقلی است و در جمله نقشی دستوری دارد. پس استقلال آن هنگام نوشتن باید حفظ شود.

در موارد زیر به تر است دو بخش ترکیب، جدا نوشته شود:

۱- کلمه های مرکب: شورایعالی - شورای عالی، دلداده - دل داده، چشمپوشی - چشم پوشی، سخندان - سخن دان، جستجو - جست و جو ، نگاهداشت - نگاه داشت، برونگرا برون گرا، زبانشناسی - زبان شناسی، تصنیفخوان - تصنیف خوان، دانشپژوه - دانش پژوه، رواننویس - روان نویس، پنجپایه - پنج پایه، خرمنکوب - خرمن کوب، تکمحصولی - تک محصولی، غولاسا - غول آسا.

ترکیب های عربی:

عنقریب - عن قریب، معهذا - مع هذا، انشاءالله - ان شاءالله، منجمله - من جمله، علیحده - علی حده، معذلک - مع ذلک «را» نشانه ی مفعول:

آنرا - آن را، کتابرا - کتاب را، کرا - که را، ترا - تو را.

«ها» نشانه ی جمع :

کتابها - کتاب ها، آنها - آن ها، قلمها - قلم ها، ایرانیها - ایرانی ها.

که:

آنکه - آن که، چنانکه - چنان که، همینکه - همین که، اینستکه، این است که

«می» نشانه ی استمرار یا نشانه ی اخباری بودن فعل:

میبرد - می برد، میروم - می روم، میشنود- می شنود، میگذرد - می گذرد

تر و ترین:

آسانتر - آسان تر، مهربانتر - مهربان تر، کوچکتر - کوچک تر، بهتر - به تر

این و آن:

آنگاه - آن گاه، آنسو - آن سو، اینگونه - این گونه، اینطور - این طور، ازینرو - از این رو، اینجانب - این جانب

هم:

همکلاس - هم کلاس، همشاگردی - هم شاگردی، همسال - هم سا، همبازی - هم بازی

توجه: چون «هم» در کلمه های چون همسر, همسایه, همشیره و ... با جزء دوم خود آمیختگی معنایی پیدا کرده است پیوسته نوشته می شود.

چه :

آنچه - آن چه، چقدر - چه قدر، چطور - چه طور، چکاره - چه کاره، چگونه - چه گونه

بی:

بیحال - بی حال، بیچون و چرا - بی چون و چرا، بیکس - بی کس، بیآزار - بی آزار، بیکار - بی کار

ای :

ایخدا - ای خدا، ایکاش - ای کاش

یک:

یکطرفه یک طرف، از یکسو از یک سو

«ب» صفت ساز و قید ساز:

بنام - به نام، بویژه - به ویژه، براحتی - به راحتی، بسزا - به سزا

«ب» حرف اضافه:

بعکس - به عکس، لابلا - لا به دلا، باو - به او، دربدر - در به در

۲- «ها» ی بیان حرکت («ها» ی غیر ملفوظ) علاقمند - علاقه مند، گلمند - گله مند، یونجزار - یونجه زار، بهرمند - بهره مند

توجه ۱: کلماتی که به «ـه» بیان حرکت ختم می شوند, در صورتی که با «ان» جمع بسته شوند یا «ی» مصدری بگیرند «ـه» را از دست می دهند و با «گان» جمع بسته می شوند و با «گی» حالت مصدری یا نسبت پیدا می کنند و پیوسته نوشته می شوند.

تشنه گی- تشنگی، شرکت کننده گان - شرکت کنندگان، طلبه گی - طلبگی، طلایه گان - طلایگان، نخبه گان - نخبگان، دیده گان - دیدگان، شنوندگان - شنوندگان

توجه ۲: این قاعده شامل «ه» ملفوظ نمی شود. کلمه هایی که به «هـ» ملفوظ پایان می یابند, به جزء دوم خود می پیوندند:

مه وش مهوش، ده گان - دهگان، مه شید - مهشید، به داشت - بهداشت، زه تاب - زهتاب، به تاب - بهتاب، که تر - کهتر، شه پر - شهپر، ره بر - رهبر، که ربا - کهربا، مه سا - مهسا، مهتاب - مهتاب

«ی» نکره یا وحدت پس از «ها» بیان حرکت به «ای» بدل می شود:

دسته یی - دسته ای، خانه یی خانه ای، آزاده یی آزاده ای ، روزنامه یی روزنامه ای

۳- «ة»

«ة» منقوط که در پایان برخی کلمه های عربی وجود دارد, در فارسی به «ت» بدل می شود:

رحمة رحمت، زکاة - زکات، نعمة - نعمت ، صلاة - صلات، نصرة - نصرت، حشمة - حشمت

توجه: «ة» در پایان برخی کلمه ها به همان شکل باقی می ماند: دایرةالمعارف, عاقبةالامر و...، و گاه به صورت « ـه یا ه» نوشته می شود: علاقه, معاوضه, خیمه, معاینه, اشاره و......

۳- پساوندها

پساوندهای فارسی پیوسته نوشته می شوند: گل زار - گلزار، تنگ نا - تنگنا، نمک دان - نمکدان ، گرم سیر - گرمسیر، سوگ وار - سوگوار.

۴- ضمیرهای ملکی ( ـــَ م, ــَ ت, ــَ ش, ــِ مان, ــٍ تان, ـــٍ شان)

ضمایرهای ملکی پیوسته نوشته می شوند:

صدای مان - صدایمان، دست تان - دستتان، عموی ام - عمویم، صندلی مان - صندلیمان

توجه: این ضمیرها اگر پس از کلمه هایی درآیند که به «ه» ی بیان حرکت (= جامه), مصوت ُ (= تابلو), مصوت ی (=بارانی) پایان یابند, به صورت ام, ات, اش, امان, اتان, اشان, به کار می روند: جامه م - جامه ا، تابلوت - تابلوات، بارانیش - بارانی اش

۵- فعل های اسنادی (ام, ای, است, ایم, اید, اند)

این فعل ها در صورتی به کلمه های پیش از خود می چسبند که این کلمه ها به صورت صامت ختم شده باشند:

خوشحال ام - خوشحالم، پاک اید - پاکید، خشنودایم - خوشنودیم

توجه: افعال ربطی پس از کلمه هایی که به «ـه» بیان حرکت و «ی» پایان می یابند, به صورت جدا نوشته می شوند:

فرزانهام - فرزانه ام، ایرانیاید - ایرانی اید

۶- همزه

همزه ی پایان برخی کلمه های عربی در فارسی حذف می شود:

انشاء - انشا، املاء - املا، ابتداء - ابتدا و: انتها, صحرا, اعضا, رجا, شعرا, فضلا, بیضا و...

توجه۱: این گونه کلمه ها هرگاه مضاف و موصوف واقع شوند, به جای کسره ی اضافه به آن ها «ی» می افزاییم:

ابتداء کار ابتدای کا، انشاء روان انشای روان، و: اعضای بدن, شعرای نام دار, فضلای ایران, اقتضای حال, انتهای راه. توجه۲: این گونه کلمه ها هرگاه مضاف و موصوف واقع شوند, به جای کسره ی اضافه به آن ها «ی» اضافه می شود:

ابتدائی - ابتدایی، شعرائی - شعرایی

توجه ۳: همزه ی برخی کلمه ها اصلی است و نباید حذف شود: جزء, رأس, سوء,

همزه معمولن در زبان فارسی برای آسانی تلفظ به «ی» بدل می شود:

شائق - شایق، زائد - زاید، دائره - دایره و : دایم, فواید, عجایب, دلایل, علایم, ملایک, معایب ...

توجه: برخی از همزه ها با شکل اصلی خود به کار می روند. مانند: قرائت, قائم, رئیس, جزئی, صائب و....

همزه ی کلمه های بیگانه روی کرسی «ئـ» نوشته می شود:

زئوس, پنگوئن, ژوئن, ئوفیزیک, کاکائو, لائوس, ناپلئون, لئونارد, سوئد, رافائل, سوئز, کافئین, بمبئی, تیروئید، تئاتر, رئالیست و....

همزه ی ماقبل مفتوح «ــــَـــ» در وسط یا پایان کلمه روی کرسی «ا» نوشته می شود: رأس, مأخذ, تأثیر, ملجأ, تألیف, رأفت, یأس و...

همزه ی ماقبل مضموم «ــــُـ» روی کرسی «و» نوشته می شود: مؤمن, رؤیا, مؤدب, فؤاد, رؤسا, مؤاخذ و......

همزه ی ماقبل مکسور «ــــٍــ» روی کرسی «یـ» نوشته می شود: تبرئه, سیئه, تخطئه, توطئه, بئر, لئام و...

۷- نشانه ها (کسره ی اضافه, تنوین)

«ی» نشانه ی اضافه بر روی «ه» بیان حرکت معمولن با «ء» بالای «ـه» نشان داده می شود که به آن «ی» میانجی کوچک می گویند و چون ممکن است علامت با همزه اشتباه شود, می توان به جای آن از «ی» میانجی بزرگ استفاده کرد:

پارچه نخی - پارچه ی نخی، پوشه سبز - پوشه ی سبز، کاسه آش - کاسه ی آش، نامه دوستان - نامه ی دوستان

نشانه ی اضافه «کسره» در حکم یک حرف مستقل است و باید به دنبال موصوف و مضاف قرار گیرد. در این صورت, خواندن آسان تر خواهد شد: کتابِ حسن, درسِ ادبیات, گلِ زیبا

تنوین ویژه ی کلمه های عربی است، بنابراین کاربرد آن با واژه های فارسی درست نیست: بخشاً, زباناً

۸- الف مقصوره الف مقصوره در پایان کلمه ها به صورت «ا» در می آید: اعلی - اعلا، کسری - کسرا, کبری - کبرا, تقوی - تقوا

 

 

                                                                       ادریس  ویسی پناه

 

 

جمله های چند جزئی واجزای آن ها

 جمله های چند جزئی واجزای آن ها


                      جمله های چندجزئی ساده واجزای آن ها

                                  جمله های دوجزئی ناگذر(  نهاد+فعل   )

این جمله ها به دو دسته تقسیم می شوند:          الف- جمله های دوجزئی ناگذر با فعل معلوم


                                                                     ب-  جمله های دوجزئی ناگذر بافعل مجهول


الف)مانند :آفتاب تابیده بود.   مینا   نشسته است ..آب چکید .

که در این جمله هادارای مفهوم کامل است وبرای تکمیل خود به جزئی دیگر نیاز ندارد


 .که اگر حتی به صورت زیر هم نوشته شودباز هم دو جزئی است .


آفتاب ناپیدا از میان درختان کهن سال با ابهت  برشانه های آبی مرداب تابیده بود .


نهاد            متمم قیدی                        قید            متمم قیدی          فعل معلوم

درصورتی که جمله هایی نظیر (جمعیت ایران رسید .به چه چیز ؟ رادمردان می گذرند .

 ازچه چیز ؟)فعل باید جزء کامل کننده ی مفهوم را به داخل جمله بکشد

،زیرا در این گونه جمله هاذهن ما ناخودآگاه به دنبال تکه ی جدا شده از فعل می گردد ومی پرسد «به چه چیز ؟

»و«ازچه چیز ؟» .اکنون جمله هارا به صورت درست می نویسیم :


1-      جمعیت ایران   به بیش از هفتاد میلیون نفر    رسید .

              نهاد                 متمم فعلی                    فعل متمم دار

2-        رادمردان    از خق خود          می گذرند.


 ب-     جمله ی دو جزیی نا گذر با فعل مجهول :


1-     او سیب را خورد .( سیب    خورده شد . ) نهاد + فعل


 2-    علی پرنده را پراند . ( پرنده   پرانده شد ) نهاد + فعل

 

                                 جمله ها ی ساده ی سه جزئی:

1- جمله های سه جزئی گذرا با فعل  متمم دار          

  الف-فعل هایی که ذاتا گذرا به متمم هستند .

                                                              

    ب- فعل هایی که مجهول شده اند.


2-جمله های سه جزئی گذرا بافعل مفعول دار:             الف-فعل هایی که ذاتا گذرا به مفعول هستند.

                                                           

 ب- فعل های ناگذری که با تکواژ گذرا ساز «ان» مفعول دار می شوند.


3- جمله های سه جزئی گذرا بافعل مسند دار :         

    ا لف-جمله هی سه جزئی گذرا با فعل های اسنادی .

                                                                   

  ب- فعل های سه جزئی گذرا که مجهول هستند .

جمله های سه جزئی گذرا بافعل متمم دار.


 الف-  فعل های متمم داری که فقط یک حرف اضافه ی اختصاصی دارند . مانند جنگید  با  و...


  ب-   جمله های سه جزئی گذرا بافعل مجهول :


این جمله ها،  جمله های چها ر جزئی گذرا به مفعول و متمم  هستند که مراحل مجهول شدن فعل های معلوم راپیموده اند

  وبه سه جزئی گذرا به متمم تبدیل شده اند .مانند:


پزشک  بیمار را  از مرگ حتمی  نجات داد .       

  ( بیمار  از مرگ حتمی  نجات داده شد یا نجات یافت .

                                                                          

  نهاد      متمم                    فعل مجهول/فعل مجهول

ریز علی دهقان   لبلسش را به نفت آغشت .        

   ( لباس او     به نفت    آغشته شد   یا  آغشت)

                                                                              

   نهاد           متممم       فعل مجهول/ فعل مجهول

 

 

                               جمله ها ی سه جزئی گذرا با فعل مفعول دار :


      الف : جمله های سه جزئی گذرا با فعل هایی که ذاتا مفعول دار هستند . ( نها د + مفعول + فعل )


     مانند . ما  لمس کردیم . چه چیز را ؟   ما دست های مهربان ولطیف او را لمس کردیم .

ب-  جمله های سه جزئی گذرا به مفعول با فعل های ناگذری که با تکواژ گذرا ساز «ان » مفعول دار می شوند.


 1-  کودک  گریست .     او کودک را گریاند (فعل گذرا شده با «ان»)


2-  کودک   خوابید .        او کودک را خواباند( فعل گذرا شده با «ان»)


                               جمله ها ی سه جزئی گذرا بافعل های مسند دار :


الف    جمله های سه جزئی گذرا با فعل های اسنادی  ( نهاد +مسند + فعل اسنادی )


    دراین جمله ها از مصدر (بودن ، شدن ، گشتن و گردیدن )  فعل هایی نظیر بود  ، شد ، گشت و..

.به کار می روداما این افعال به شرطی اسنادی هستند که معناپذیر نباشندو فقط ارتباط دستوری بین نهاد ومسند برقرارکنند .


    الف- 1- پزشک نگران وضع روحی بیمار بود .(فعل اسنادی معنا پذیر نیست .)


   الف- 2-هوا سرد شد / گشت /گردید.  (فعل های اسنادی ،زیرا معناپذیر نیستند .)


    ب-1-  پزشک    کنار بیمار   بود .( حضور داشت ، فعل معنا پذیر است )


                  نهاد         متمم       فعل معنا پذیر


   ب- 2-  مادر کیف فاطمه را گشت .  ( فعل معنا پذی به معنای جستجو کرد )


ب-  جمله های سه جزئی گذرا به مسند که مجهول هستند . 

وساخت معلوم آن ها به صورت «نهاد+ مفعول + مسند + فعل  » است

و هنگام مجهول کردن فعل جمله ، ساخت جمله به صورت « نهاد + مسند + فعل »گفته می شود.مثال:


مردم ایران ، علّامه دهخدا را  چهره ای طنز پرداز شناخته اند .                         علّامه دهخدا چهره ای طنز پرداز شناخته شده است .

              جمله های چهار جزئی با فعل های گذرا :

1-   جمله های چهار جزئی گذرا به مفعول ومتمم   ( نهاد +مفعول + متمم + فعل)

الف-  فعل هایی که گذرا به مفعول ومتمم هستند وبا تکواژ گذرا ساز «ان »گذرا نمی شوند.مانند :

    « ریز علی دهقان لباسش را به نفت آغشت .»

ب- فعل های سه جزئی گذرا به مفعول ومتمم که با تکواژ سببی (ان )گذراساز می شوند

،این گروه فعل هارا ازسه جزئی به چهار جزئی تبدیل       می کند.


مانند:         کودکان شیر را خوردند .    پرستاران شیر را به کودکان خوراندند .


هنگام مجهول کردن ، این جمله از چهار جزئی به سه جزئی گذرا به متمم تبدیل می شوند .


         همه   از زلزله   می ترسند.    دوستم   همه را   از زلزله    می ترساند .  


                       همه   از زلزله    ترسانده می شدند .


        نهاد     مفعول     فعل مفعول دار نهاد    مفعول      متمم      فعل گذرا شده با «ان»    نهاد       متمم     فعل مجهول


2-جمله های چهار جزئی گذرا به مفعول ومسند .(نهاد + مفعول + مسند +فعل )


فعل این نوع جمله ها معمولا از مصدر « به شمار آوردن ، پنداشتن ، نامیدن ،کردن ، نمودن ،ساختن ،گردانیدن و...»

 ساخته می شود.                      

  مثال:    او بیمار گردید .    هوای سرد اورا بیمار گرداند /کرد / نمود./ ساخت.


     مردم محل اورا پهلوان می نامند ، می گویند/می پندارند / می خوانند / به شمار می آ ورند.


  با توجه به مثال های فوق ونظیر این مثال ها از مصدر «گردیدن »

هرگاه که جمله ای چهار جزئی با فعل گذرا به مفعول ومسند ساخته شود«تکواژ گذرا ساز » به کار می رود .


        ساخت مجهول این جمله هابه صورت (نهاد + مسند+ فعل مجهول ) است.

      مردم محل او را پهلوان می نامند .     (او پهلوان نامیده می شود).

 

3 -   جمله های چهار جزئی گذرا به دو مفعول :


در این نوع جمله ها مفعول اول دارای نقش نمای «را » ومفعول دوم بدون «را » است .


می توانیم این نوع جمله ها را به دو صورت بنویسیم ، یک بار به صورت جمله ی سه جزئی گذرا به مفعول 


،    یعنی مفعول بدون نشانه ی «را »   به صورت مضاف (هسته ) ومفعول نشانه داررا به صورت مضا الیه (وابسته) به کار برد . 


بار دوم می توان به صورت چهار جزئی گذرا به مفعول ومتمم نوشت .مثال:


نقاش       دیواررا        رنگ                     زد             

           نقاش       رنگ دیوار را     زد    .     نقاش        رنگ را         به دیوار       زد .

نهاد  مفعول نشانه دار   مفعول بی نشانه   فعل             

            نهاد           مفعول         فعل           نهاد              مفعول          متمم        فعل

 

               «دانش آموزان همه ی سوا ل هارا پاسخ گفتند .»


الف- دانش آموزان پاسخ همه ی سوال ها را گفتند .(نهاد+  مفعول +  فعل )


ب-   دانش آموزان به همه ی سوال ها پاسخ گفتند . ( نهاد + متمم + مفعول + فعل )


      شکل مجهول این جمله ها به صورت زیر است :


الف- دو جزئی (نهاد + فعل مجهول ) .رنگ دیوار زده شد .     پاسخ همه ی سوال ها گفته شد .


ب-    سه جزئی ( نهاد +متمم + فعل مجهول )


     رنگ به دیوار زده شد .        پاسخ به همه ی سوال ها گفته شد .


 

4- جمله های چهارجزئی گذرا به متمم ومسند (نهاد+ متمم + مسند + فعل )


فعل این جمله ها معمولا از مصدر « گفتن »درمفهوم « نامیدن ،صدازدن ولقب دادن »ساخته می شود.


      مثال :مردم محل    به علی  پهلوان  می گویند.


             ایرانیان به حافظ لسان الغیب  می گویند .


                                                                             *************************

    و بدین ترتیب مشخص می شود که کوچک ترین جمله « ساده ی دوجزئی »وبزرگ ترین جمله  «چهارجزئی » است


 و فعل نقش اساسی دارددر تعیین اجزای جمله ،


 زیرا با توجه به مفهوم وپیام خود ،«مفعول ،متمم ومسند « ویا  «مفعول ومتمم -مفعول ومسند - متمم ومسند و دو مفعول »   می گیرد.


 جمله های مجهول نیز درگروه جمله های ساده قرار دارند   .حداقل جمله های مجهول «دوجزئی » وحداکثر «سه جزئی » است.


  جمله های دو جزئی به متمم نیاز ندارند و معمولا متمم به صورت قید وبرای توضیح اضافی می آید وقابل  حذف است .


                                  

 

 

                                                                                      . ویس پناه

 

مروری بر آرایه ‌ های ادبی

 بهنام خدا

مروری بر آرایههای ادبی

 

 

 


خوانندهی عزیز، دانشآموز ارجمند، کلام که با آرایهها و صنایع ادبی آمیخته شود برای من و شما شیرین و استوار خواهدبود. همین آرایههای ادبی است که سخن عادی و نوشتهی معمولی را هنری و مؤثر مینماید. چرا ما سعدی را شیرینسخن و فرمانروای ملک سخن میدانیم؟ چرا از خواندن حکایت شیرین و جذّاب گلستان سیراب نمیشویم؟ چرا مولوی، حافظ و فردوسی را اختر تابناک آسمان شعر و ادب میدانیم؟ جواب این همه چراها به جرأت میتوان گفت آراستن کلام به آرایه‌‌های ادبی از قبیل سجع، جناس، ایهام، تلمیح، کنایه، استعاره، تشبیه و است.

لذا من و شما هر دو باید سعی کنیم نه تنها بتوانیم با استفاده از ذرّهبین آرایهها، سخنان ادیبان رابسنجیم و محک زنیم، بلکه خود نیز کلامی بسازیم که فصاحت وبلاغت و معانی و بیان از آن بتراود. شناخت آرایهها آسان است به شرطی که به طبع لطیف و احساس کاوشگر خویش کمی زحمت دهیم که هر بیت و سخنی که میبینیم و میخوانیم و میشنویم به آسانی از آن نگذریم بلکه آن را مدتی در آغوش بگیریم، نوازشش کنیم، سبک سنگین نماییم آنگاه خواهیمدید که حس کنجکاو ما از یافتن خواستههای خویش چه خوشحال وخرسند خواهد شد. خواندن این جزوه تنها میتواند آن حس کنجکاو و آرایهجوی شما را تحریک نماید و از این بابت هم خرسندم. امید است خواندن این جزوه انگیزهای شود برای یافتن آرایههای موجود در کتابهای درسی خود که نزدیکتر و صمیمیتر است.

ادریس ویسپناه دبیر دبیرستانهای شهرستان مریوان                                                                            


ردیف:

یک یا چند واژه که در پایان مصراعها به یک معنی تکرار میشود، ردیف میگوییم.

مانندواژهی «میفرستمت» در ابیات زیر:

  ای هـدهـد صـبا به سـبا میفرسـتمـت          بنگر که از کجا به کجا میفرستمت

   حیف است طایری چون تو در خاکدان غم        ز اینجا به آشیان وفا میفرستمت ...

قافیه:

 واژههایی که قبل از ردیف (در صورتی که شعر دارای ردیف باشد) یا در پایان مصراعها که در چند واج پایانی مشترک هستند و دارای معنای متفاوت میباشند قافیه میگوییم.                مانند واژه های «کجا»، «سبا»، «وفا» در ابیات فوق.

قالبهای شعری

 غزل :

به معنای عشق و بیان سخنان عاشقانه است امّا در اصطلاح قالب شعری است که معمولاً تعداد ابیات آن بین 5 ـ 13بیت است، محتوای آن بیشتر عشق و عرفان، که در این قالب مصراع اول آن با تمام مصراعهای زوج همقافیه است. شاعر معمولاً در بیت آخر آن نام یا تخلص خویش را بیان میکند. شعر عاشقانه را «سعدی» و شعر عارفانه را «مولوی» به اوج خویش رساندند امّا حافظ هم اشعارش عارفانه است و هم عاشقانه. شکل هندسی غزل بدین ترتیب است:

قصیده:

شعری که ابیات آن بین 15 ـ 90 بیت یا بیشتر (که در بعضی دیوانها قصیدههای بیشتر از 200 بیت هم دیدهشده) مصراع اوّل با تمام مصراعهای زوج همقافیه است، بمانند غزل. محتوای قصیده بیشتر مدح، وصف، ذم، پند، حکمت و است.

هر قصیده شامل بخشهای زیر است:

1- مقدمه: 7،8 بیت آغازین قصیده که مضامینی چون عشق، جوانی و وصف طبیعت دارد که مقدمهی عاشقانهی آن را «تغزل» میگویند.

2- تخلص: رابط میان مقدمه با تنهی اصلی است.

3- تنه اصلی: که مقصود اصلی شاعر است با محتوایی چون مدح، وصف، رثا و ...

مثنوی :

شعری است دوتایی بدین معنی که ابیات آن، هر بیت، قافیه و ردیفی جداگانه دارد. مناسبترین قالب برای بیان داستانها و مطالب طولانی است.

درونمایه مثنوی:

 الف) حماسی و تاریخی مانند شاهنامهی فردوسی 

ب) اخلاقی مانند بوستان سعدی

ج) بزمی و عاشقانه مانند خسرو و شیرین نظامی  

د) عارفانه مانند مثنوی معنوی مولوی

قطعه:

 شعری است حداقل دو بیت که مصراعهای زوج آن همقافیهاند و به این دلیل قطعه نام گرفته در واقع گویی قطعهای از میان غزل یا قصیده است که بعد از مطلع آوردهباشند. درونمایهی آن معمولاً مطالب اخلاقی، اجتماعی، تعلیمی و... است. انوری در قرن 6 ، ابن یمین در قرن 8 ، و پروین اعتصامی در قرن 14 از قطعهسرایان مشهورند.

رباعی:

رباعی یا شعر چهار مصراعی، شعری است با چهار مصراع که مصراع سوم آن از جهت آوردن قافیه شاعر آزاد است بدین معنی که معمولاً مصراعسوم قافیه ندارد امّا میتواند قافیه هم داشتهباشد. درون مایهی آن بیشتر عشق، عرفان و فلسفه است. خیام، ابوسعید ابوالخیر، عطار و... از رباعیسرایان مشهورند.

   من درد تو را از دست آسان ندهم      دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم

    از دوست به یادگار دردی دارم           کان درد به صد هزار درمان ندهم    «مولوی»

دوبیتی:

به مانند رباعی شامل دو بیت یا چهار مصراع است که مصراع سوم آن قافیه ندارد. درون مایهی آن عشق و عرفان است. بابا طاهر و فایز دشتستانی از مشهورترین دوبیتی سرایانند.

               به صحرا بنگرم صحراته وینم           به دریا بنگرم دریاته وینم

              به هر جا بنگرم کوه و در و دشت       نشان از قامت رعناته وینم      «بابا طاهر»

تنها فرق میان دوبیتی و رباعی «وزن» آنهاست. برای تشخیص رباعی از دوبیتی میتوانیم به هجای اول آنها توجه کنیم. رباعی با هجای بلند شروع میشود امّا دوبیتی با هجای کوتاه. مثلاً اگر ما هجای اول دو شعر فوق را بررسی کنیم خواهیمدید که در شعر اول «من» یک هجای بلند است (صامت + مصوت کوتاه + صامت) و در شعر دوم «به» یک هجای کوتاه است (صامت + مصوت کوتاه). پس شعر اول، رباعی و دومی دو بیتی است.

چهارپاره :

شعری است متشکل از چند بندکه شامل چهار مصراع که مصراع های زوج آن هم قافیه است که این بندها باهم از نظرمعنی ارتباط دارند. درونمایه چهارپاره بیشتر اجتماعی و غنایی است. شاعرانی همچون فریدون توکلی، فریدون مشیری ، رشیدیاسمی و دکتر خانلری از چهارپاره سرایان مشهورند.

 

ترجیعبند:

غزل هایی است هموزن با قافیههایی متفاوت که بیت یکسان مصرعی (هر دو مصراع آن قافیه دارند) آنها را به هم میپیوندد. به هر غزل یک خانه و به بیت تکراری «ترجیع» میگویند. درون مایهی آن مدح، عشق و عرفان است. ترجیعبند معمولاً دارای وحدت موضوع است، یعنی یک مطلب واحد  در آن طرح و توصیف میشود. کسانی مانند فرخی سیستانی، سعدی و هاتف از ترجیعبندسرایان مشهورند.

تذکر : ترجیعبند و ترکیببند در بیت تکرار با هم تفاوت دارند، بدین معنی که در ترکیببند بیت تکراری عیناً تکرار نمیشود و آن بیت به صورت نامکرر است

شعر نیمایی:

شعری است با مصرعهای کوتاه و بلند که در آن قافیه الزامی نیست یا اینکه از نظم خاصی تبعیت نمیکند امّا همانند شعر سنتی دارای وزن است. مهمترین درونمایهی آن عشق، سیاست، اجتماع و تجربههای فردی است. بنیانگذار آن نیمایوشیج (علی اسفندیاری) و شاعرانی چون مهدی اخوانثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری از برگزیدگان شعر نیمایی هستند.

تشبیه:

همانند کردن دو چیز یا دو کس است به همدیگر که دارای وجه اشتراکی باشند. هر تشبیه دارای چهار پایه است که عبارتند از: مشبه، مشبهبه، وجه شبه و ادات تشبیه.

مشبه: چیزی یا کسی است که قصد مانند کردن آن را داریم.

مشبهبه: چیزی یا کسی است که مشبه به آن مانند میشود.

ادات تشبیه: به الفاظ و ادواتی میگویند که به کمک آنها تشبیه صورت میگیرد یا نشان دهندهی پیوند شباهت هستند نظیر: چون، همانند، مثل، بهکردار، چنان، به مثل، پنداری، گویی، گفتی و .

وجه شبه: ویژگی یا ویژگیهای مشترک میان مشبه و مشبهبه است که وجه شبه در «مشبهبه» بارزتر است و مشخصتر میباشد.

در تشبیه میتوان «وجه شبه» و «ادات تشبیه» را حذف نمود، در صورتی که «مشبه» و «مشبهبه» طرفین تشبیهاند و درتمام تشبیهات حضور دارند. برای فهم یک تشبیه باید به سراغ «مشبهبه » رفت که مهمترین پایهی تشبیه است و وجهشبه از آن استنباط میشود.

تشبیهی که درآن «ادات تشبیه» و «وجهشبه» حذف شده باشد تشبیه «بلیغ» نام دارد که شامل دو نوع است : 1- اسنادی، که به «مشبهبه» به «مشبه» اسناد داده میشود. مانند: علم نور است. 2-اضافی، که آن را اضافهی تشبیهی میخوانند و یکی از طرفین تشبیه به دیگری اضافه میشود. مانند: درخت دوستی، سیلاب غم، چراغ عقل و. . . .

   ایام گل چو عمــر به رفتن شتابکرد              ساقی به دور بادهی گلگون شتاب کن

  مشبه            مشبه                وجه مشبه           

   شود کوه آهن چو دریای آب               اگر بشنود نام افراسیاب

                                     مشبه            مشبه به

  چنان استادهام پیش و پس طعن     که استادهاند الفهای اطعنا

شاعر با تشبیه خود به الفهای اطعام «سرزنش شدن و به طعنهی طاعنان دچارشدن خود را به گونهای افراطآمیزبیان کردهاست.  

دانــا چون طبلهی عطار است خاموش و هنرنمای.

    بلبلان گوئیا خطیبانند          بر درختان همیکند خطب 

    مشبه            مشبه به                  

         تیغ تو همچو گل همیخندد                چشم من، همچو ابر میبارد

       دیدهی اهل طمع به نعمت دنیا           پر نشود همچنان که چاه به ش                                                                                                 قرار در کف آزادگان نگیرد مال           چو صبر در دل عاشق، چو آب در غربال

  رویت چو آفتاب جهانتاب نور پاش     زلفت چو ظلمت شب دیجور گشته تار

   دست از مس وجود چو مردان ره بشوی                  تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی               «تشبیه بلیغ»

    گذشت روزگاران بین که دوران شباب ما                در این سیلاب غم دستهی گلی را ماند     «تشبیه بلیغ»

     نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل                       ز دست شکوه گرفتم به دوش ناله کشیدم        «تشبیه بلیغ»

    دانهدانه گهر اشک ببارید چنانک                              گره رشتهی تسبیح ز سر بگشایید         «تشبیه بلیغ»

         مرا از اختر دانش چه حاصل؟                                   که من تاریکم و او رخشنده اجزا        «تشبیه بلیغ»

استعاره:

در لغت به معنی عاریت خواستن امّا در اصطلاح آن است که دو چیز را به همدیگر تشبیه نمایند سپس «مشبه» را حذف کنند و «مشبهبه» را بهکار برند یا اینکه «مشبهبه» را حذف نمایند و «مشبه» را بهکار برند. در واقع «استعاره» تشبیهی است که یکی از پایههای اصلی آن (مشبه یا مشبهبه) حذف شدهاست.

استعاره را به دو نوع تقسیم میکنند:

 1- مصرحه (آشکار): اگر مشبه حذف شود و مشبهبه باقی بماند استعاره را مصرحه میگویند. چرا که از طریق مشبهبه به آسانی میتوان به وجهشبه و مشبه دست یافت.

در تشبیه گفتیم که ادعا، ادعای همانندی است در صورتیکه در استعاره ادعای یکسان بودن را داریم.

  یکی درخت گل اندر میان خانه ماست                که سروهای چمن پیش قامتش پستند

درخت گل استعاره از یار است. شاعر پس از مانند کردن معشوق خود به درخت گل «مشبه» راحذف کرده و درخت گل را که مشبهبه است آوردهاست و معنی دومی از آن اراده کردهاست.

ما هم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است                   حال هجران تو ندانی که چه مشکل حالی است .

استعاره ازمعشوق

    نرگس عربده جوی و لبش افسون کنان          نیمه شب مست به بالین من آمد نشست

«نرگس» استعاره از چشم چرا که چشم مانند نرگس است که چشم «مشبه» و حذف شدهاست.

   در این بازارگر سودی با درویش خرسند است                 خدایا منعم گردان به درویشی وخرسندی (بازار استعاره از دنیا)

          آینهات دانی چراغماز نیست              زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست (آینه استعاره از دل)

2- استعاره مکنیه: درتشبیه اگر «مشبهبه » حذف شود و یکی از اجزا یا ویژگیهای مشبه به همراه مشبه بیاید (این ویژگی در واقع وجه مشبه است) آنرا استعاره مکنیه میگویند. حال اگر مشبهبه محذوف انسان باشد آن را تشخیص یا «انسان نگاری» میگویند.

به صحرا شدم عشق باریده بود (عشق در معنای اصلی خود بهکار نرفتهاست و در واقع عشق به برف و باران تشبیه شده که مشبهبه حذف شده)

 هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید              در رهگذر باد نگهبان لاله بود

مهر به درختی (مشبهبه) تشبیه شده که کاشته میشود.

  چشم دل بازکن که جان بینی            آنچه نادیدنی است آن بینی              «تشخیص»                                                                   دیدهی عقل مست تو، چرخهی چرخ پست تو  گوش طرب به دست تو بی تو بهسر نمیشود

شاعر با تشبیه عقل به انسان و همچنین طرب به انسان در واقع به آنها شخصیت بخشیده است و استعارهای که مشبهبه محذوف آن انسان باشد «تشخیص» نامیده میشود.

  مخور هم شدن به میکده گریان و دادخوره       کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود    «تشخیص »

     نسیم بیادب امروز تند میآید            مباد رخنه در آن غنچهی نقاب کند                 «تشخیص »

  به قرب گل ورزان دل نبندید              « وصیت نامهی شبنم» همین است                «تشخیص »

  ای بخارا شاد باش دیر زی                میر زی تو شادمان آید همی                          «تشخیص »

بخارا مانند انسان مورد خطاب واقع شده است.

شب همه جا دامن گسترده بود .                   «تشخیص »

مجاز :

بهکار بردن لفظ در معنی غیرحقیقی با وجود قرینه و علاقه.

قرینه: قسمتی از جمله که ذهن ما را از معنی اصلی به معنی مجازی میکشاند.

علاقه: رابطهی بین معنی حقیقی و معنی مجازی است.

    ماها پری رویا سخن با ما نمیگویی چرا           آخر من از دیوانگی با ماه میگویم سخن

    مجاز                          قرینه

 چو آشامیدم این پیمانه را پاک           در افتادم ز مستی بر سر خاک

 جهان انجمن شد بر تخت او             فروماند ز فره و بخت او

 شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن   تا که همسایه نداند که تو در خانهی مایی

شمع یعنی نور شمع و شمع را کشتن یعنی از بین بردن که لازم و ملزوم هم هستند.

   عنان را بپـیچید و او را به بغل            همی کوفت تا خاک از و گشت لعل

که در اینجا «او» در مصراع دوم کل است و منظور خون او میباشد، یعنی خاک از خون او قرمز شد.

دهدا قلم خوبی دارد. (یعنی دهخدا نویسندهی خوبی است چرا که قلم وسیلهی نویسندگی است.)

    برآشفت ایران و برخاست گرد          همی هرکسی کرد ساز نبرد (مجاز مردم ایران)

     من به گوش خود از دهانش دوش     سخنانی شنیدهام که مپرس (دهان مجازاً یعنی کلام)

  پیش دیوار آنچه گویی هوش دار        تا نباشد در پس دیوار گوش (گوش مجازاً یعنی انسان)                                                                              

کنایه:

کنایه به معنی پوشیده سخن گفتن و اشاره کردن است، امّا در اصطلاح این است که ما یک عبارت را بهکار بریم که دارای دو معنی حقیقی و غیرحقیقی باشد یا (معنی نزدیک و دور) و ما معنی دور آن را در نظر بگیریم هر چند قبول معنای اصلی را برای آن در نظر گرفت. مثلاً میگوییم فلانی ریشسفید است، معنی ظاهری آن ریشسفید بودن در صورتی که معنی دور آن پیر بودن است.

   با خس و خاشاک صائب، موجهی دریا نکرد     آنچه با ما سادهلوحان، آب زیر کاه کر   

       (آب زیر کاه کنایه از شخص حیلهگر و مکار)

  کاشکی سایه بودمی در راه      تا مگر سایه بر من افکندی (کنایه از حمایت و پشتیبانی کردن)

هنوز از دهن بوی شیر آیدش                 همی رای شمشیر و تیر آیدش (کمسن و سال بودن، بیتجربه)

گیاه پشت بام شدن (کنایه از مورد توجه واقع نشدن)

هر که دل پیش دلبری دارد                   ریش در دست دیگری دارد (کنایه از بی اختیاری)

آب در هاون کوفتن (کار بیهوده کردن)

مراعات نظیر:

هرگاه در گفتار واژههایی را بیاورند که اجزای یک مجموعه هستند یا آوردن واژههایی از یک مجموعه که با هم تناسب دارند را مراعات نظیر میگویند. این تناسب میتواند از نظر جنس، نوع، مکان، زمان، همراهی و باشد.

    ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیدهی ما را انیس و مونس شد (همراهی)

    ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند            تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری (همراهی)

     بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت        بر آید که ما خاک باشیم و خشت

(بین واژههای «تیر و دی و اردیبهشت» تناسب زمانی و بین واژههای «خاک و خشت» تناسب جنس وجود دارد.)

     ارغوان جام عقیقی به سمن خواهدداد              چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد  (نام گل)

    مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو    یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو

        این مطرب از کجاست که آهنگ عراق ساخت و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد

(بین واژههای «مطرب» و «عراق، بازگشت، حجاز ») که نام آهنگ است تناسب برقرار شدهاست.

    کیخسروانه جام ز خون سیاوشان    گنج فراسیاب به سیماب بر افکند

    شعاع آفتابم من، اگر در خانهها گردم               عقیق و زر و یاقوتم، ولادت ز آب و طین دارم   (جنس)

شبی در بیبان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند، سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار   (اجزای بدن)

تلمیح:

اشاره کردن به گوشهی چشم امّا در اصطلاح اشارهای است به بخشی از دانستههای تاریخی، اساطیری یا اشاره به یک آیه و یا یک حدیث مشهور.

   مرا شکر منه و گل مریز در مجلس      میان خسرو و شیرین شکر کجا گنجد  (داستان خسرو و شیرین )

   کوه را میخ زمین کرد از نخست            پس زمین را روی از دریا شست

(اشاره است به موضوع آیه شریفه« الم نجعل الارضَ مهادا و الجبالِ اوتادا»)

       گفت آن یار کزو گشت سرِدار بلند         جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد (بردارکردن حسینبن منصور حلاج)

       باریابی به مخلصی کان جا جبرئیل امین ندارد بار (معراج پیامبر)

     شبگیر غم بود و شبیخون بلا بود       هر روز عاشورا و هرجا کربلا بود (حادثهی عاشورا)

      قابیلیان بر قامت شب میتنیدند         هابیلیان بوی قیامت میشنیدند (هابیل و قابیل که )

    چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان         چه باک از بحر موج آن را که باشد نوح کشتیبان  (داستان حضرت نوح)

     گویی از مجمر دل آه اویس قرنی      به محمد (ص) نفس حضرت رحمان آرد

      شور شیرین ز بس آراست ره جلوهگری            همه فرهاد تراود ز رگ و ریشهی ما

      جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او  آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

     پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت        من چرا ملک چهان را به جوی نفروشم (راندهشدن آدم از بهشت)

واجآرایی:

تکرار یک واج (صامت یا مصوت) است در کلمههای یک مصراع یا بیت به گونهای که آفرینندهی موسیقی درونی باشد و بر تأثیر شعر بیفزاید. «موسیقی برخاسته از واجآراییِ صامتها محسوستر است»

        صامت «ش»:              شب است و شاهد و شمع  و شراب و شیرینی         غنیمت است دمی روی دوستان بینی      

        «مصوت کوتاه ـِـ »: نرگسِ مست نوازشگرِ مردمدارش             خون عاشق گر به قدح بخورد نوشش باد 

         «مصوت بلند او»: بوستان شد همچو روی دوستان                    باز روی دوستان چو بوستان                                 

          صامت«خ» و «چ»: بر او راست خم کرد و چپ کرد راست          خروش از خم چرخ چاچی بخاست      

          صامت«د»: درد دندان دارم و کس نداند درد من                        داور دانا بداند درد دندان مرا                   

       صامت «خ (جهان را بنگر /  که به رخوت خواب خراب خویش  /   خو نمیکند                                     

صامت «ز»:               [ اذا زلزلت الارض زلزالها ]             

سجع:

در لغت به معنی آواز کبوتر است. امّا در اصطلاح یکسانی دو واژه در «واج» یا «واجهای پایانی»، وزن یا هر دوی آنهاست. آرایهی سجع در کلامی دیدهمیشود که حداقل دو جمله باشد زیرا سجعها باید در پایان دو جمله بیایند تا آرایهی سجع آفریدهشود. به گفتاری که بین واژگان آن سجع وجود داشتهباشد گفتار مسجع یا آهنگین میگویند. سجع در واقع قافیهای است در نثر.

سجع دارای انواعی است که مختصراً توضیح دادهمیشود چرا که انواع سجع مربوط به رشتهی علوم انسانی میباشد.

1- سجع مطرف: اشتراک دو کلمه در واجهای پایانی .

هرکه را زر در ترازوست زور در بازوست.        (بین کلمات «ترازو» و «بازو»)

2- سجع متوازن: دو کلمه فقط در وزن با هم مشترک هستند یعنی تعداد و ترکیب هجاهای آنها برابر است.

مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از (بین دو واژهی «عمر» و «مال» که فقط از لحاظ وزن مشترک هستند بدین معنی که هر دوی آنها دارای یک هجای کشیده میباشند، سجع متوازن وجود دارد.)

3- سجع متوازی: اشتراک در واجهای پایانی + اشتراک در وزن

آنچه نپاید دلبستگی را نشاید. (بین دو واژهی نپاید و نشاید که هم در واجهای پایانی و هم در وزن مشترک هستند سجع متوازی وجود دارد.)

امّا شاهد مثالهای دیگر

«سجع متوازی»         توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل است نه به سال .                    

                                   «سجع مطرف» الهی اگر بهشت چون چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.  

«سجع متوازن»         ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود.                                           

«سجع متوازی»         منت خدای را که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.    

                                   «سجع متوازی» این دلق موسی است مرقّع وان ریش فرعون مرصّع.                                             

                                   «سجع متوازی» هرچه زود برآید دیر نپاید.                                                         

«سجع مطرف»          روشنی روز تویی شادی غمسوز تویی     ماه شبافروز تویی، ابر شکربار بیا   

                                   «سجع متوازن» طالب علم عزیز است و طالب مال ذلیل.                                                   

                                   «سجع مطرف» سر عشق نهفتنی است نه گفتنی

جناس: 

یکسانی دو کلمه از جهت صامتها و مصوتها با اختلاف در معنی یا یکسانی و همسانی دو یا چند واژه است در واجهای سازنده با اختلاف در معنی.   

1-      جناس تام

                           اختلافی                      اختلاف در حرکت (حرکتی)

                                                                  اختلاف در حرف اوّل   

انواع  جناس                                                   اختلاف در حرف دوم

                                                             اختلاف در حرف سوم

                          2- جناس ناقص     افزایشی      افزایش یک حرف در اوّل

                                                                افزایش یک حرف در وسط

                                                                افزایش یک حرف درآخر     

                                                                                                                                                                                                      

1- جناس تام: یکسانی دو واژه در تعداد و ترتیب واجها یعنی هم در تلفظ و هم در نوشتار به مانند هم امّا در معنی متفاوت. مانند:

                                                                      طمع کرده بودم که کرمان خورم      که ناگه بخوردند کرمان سرم

                                                                     شهر                           کرم «موجود زنده»

  من نه از پردهی تقوا بدر افتادم و بس      پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

                                                 فردوس                         فعل

      نالم از دل چو نای من اندر حصار نای           پستی گرفت همت من زین بلند جای

نای اوّلی به معنی «نی» و در دومی به معنای قلعهی نای که مسعود سلمان در آن زندانی بود.

برادر که در بند خویش است نه برادر نه خویش است

                خود                       قوم

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست            چون من در آن دیار هزاران غریب هست

                       عجیب                                                     بیکس

2- جناس ناقص 

الف- حرکتی: یکسانی دو یا چند واژه در صامتها و اختلاف در مصوت کوتاه

       ملک را همین ملک پیرایه بس                          که راضی نگردد به آزاد کس

         گرم بازآمدی محبوب سیم اندر سنگ ین دل       گُل از خارم برآوردی و خار از پای و پای از گٍل

        باید به مژگان رُفت گرد از طور سینین               باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین

           گوهر مخزن همان است که بود                         حقّه مٍهر بدان مهر و نشان است که بود

ب- جناس ناقص اختلافی: «اختلاف دو کلمه در حرف اوّل، وسط یا آخر»

          هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید     ما نیز یکی باشیم از جملهی قربانها

       جنون قوی شد و کارم ز پند و بند گذشت         کنون نه پند اثر میکند نه بند مرا

             زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز            تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

           سررشتهی جان به جام بگذار            کاین رشته ازو نظام دارد

              با خاک عجین آمد و از تاک عیان شد                خون دل شاهان که میاش نام نهادند

                  ساقی به نور باده بر افروز جام ما       مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

پ - جناس ناقص افزایشی: آن بیت که یکی از دو واژهی جناس یک حرف در اوّل یا وسط و یا آخر بیشتر داشتهباشد.

       موجها خوابیدهاند آرام و رام               طبل طوفان از نوا افتادهاست

         شادی مجلسیان در قدم و مقدم تواست           جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

       بشنو ای خردمند از آن دوست دست که با دشمنانت بود هم نشست

      آمد نسیم سنبل با مشک و با قرنفل   آورد نافهی گل باد صبا به صهبا

     بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است          بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

    میشکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جوی     بر سرم سایهی آن سرو سهی بالا بود

      دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا             گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

(در این بیت بین دو واژهی «ختا» و «خطا» جناس ناقص اختلافی در حرف وسط و بین دو واژهی «خطا» و «خطاب» جناس ناقص افزایشی در حرف آخر است.)

اغراق:

ادعای وجود صفتی در کسی یا چیزی است به اندازهای که حصول آن صفت در آن کس یا چیز بدان حد محال یا بیش از حد معمول باشد. اغراق باعث خیال انگیزی و زیبایی شعر میشود و مناسبترین شیوه برای آفریدن صحنههای حماسی است.

     شود کوه آهن چو دریای آب               اگر بشنود نام افراسیاب

       ز سم ستوران در آن پهن دشت        زمین شش شد و آسمان گشت هشت

       که گفتت برو دست رستم ببند           نبندد مرا دست چرخ بلند   «توانایی رستم»

      اگر چه نقش دیوارم به ظاهر از گرانخوا    اگر رنگ از رخ گل میپرد بیدار میگردم

(اغراق در زود از خواب بیدار شدن حتی با تغییر رنگ گل از خواب من از خواب بیدار میشوم.)

          چو رامین گهگهی بنواختی چنگ                      ز شادی بر سر آب آمدی سنگ

(اغراق در خوب نواختن چنگ و تأثیر آن که با نواختن آن سنگ بر سر آب میآید.)

       خروش آمد از باره هر دو مرد             تو گفتنی بدرید دشت نبرد

    به زیورها بیارایند وقتی خوب رویان را               تو سیمینتن چنان خوبی که زیورها بیارایی

(زیبایی معشوق سیمینتن شاعر به حدی است که باعث جلوه و زیبایی زیورها میشود.)

      گر برگ گل سرخ کنی پیرهنش را     از نازکی آزار رساند بدنش را   (لطیف بودن آن)

تناقض:

آوردن دو واژه با دو معنی متناقض است در کلام به گونهای که آفرینندهی زیبایی باشد. معادل «پارادوکس»

هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای                                              خودم اینجا و دلم جای دگر

(در این بیت غایب صفت حاضر شده که از نظر منطقی چنین امری ممکن نیست.)

از تهی سرشار جویبار لحظهها جاری است

       زان سوی بحر آتش گر خوانیم به لطف            رفتن به روی آتشم از آب خوشتر است

       چنین نقل دارم ز مردان راه                فقیران منعم، گدایان شاه

(از نظر منطقی نمیتوان همزمان هم فقیر بود و هم منعم چرا که  پذیرفتن یکی از این دو حکم به طرد دیگری میدهیم.)

             دولت فقر خدایا به من ارزانی دار       کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

حسآمیزی:

ترکیب دو یا چند محسوس که هر یک تنها با حسی متفاوت حس دیگر ادراک شود.

ببین چه میگویم. (در این نوشته سخن را باید ببینیم که به جای شنیدن سخن را باید دید.)

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر                       یادگاری که در این گنبد دوار بماند

حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود. (روشنی امری است دیدنی در حالیکه حرف شنیدنی است.)

شب نمناک است. روشنی را بچشیم. آشنا هستیم با سرنوشت تر آب

تیرگی میاید /  دشت آرام میگیرد  /   قصه رنگی روز   /   میرود رو به تمام

      چرا نباشد منقار طوطیان رنگین         که حرف سبز کند چهرهی سخندان سرخ

      زبان راندن و دیده پر آب شرم          گزیدن خروش اندر آوری نرم

آوا با حس شنوایی و نرمی با حس لامسه درک میشود.

ایهام:

در لغت به معنی به گمان افکندن است امّا در اصطلاح آوردن واژهای است با حداقل دو معنی که یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن میباشد. مقصود شاعر معمولاً معنی دور و گاه دو معنی است. در ایهام واژه یا عبارات به گونهای است که ذهن بر سر دو راهی قرار میگیرد و نمیتواند در یک لحظه یکی از آن دو را انتخاب کند.

     امشب صدای تیشه از بیستون نیامد  گویا به خواب شیرین فرهاد رفتهباشد

(کلمهی شیرین به دو معنی بهکار رفتهاست یکی خواب خوش و دیگری معشوقهی فرهاد.)

     خانه زندان است و تنهایی ضلال       هرکه چون سعدی گلستانیش نیست

(واژهی گلستان در معنی عام به معنی باغ و در معنی خاص کتاب گلستان سعدی.) 

      چشم چپ خویش برآرم                      تا روی نبیندت بجز راست

راست به معنی چشم راست و دوم به معنی درست و حقیقی

       دیدم آن چشم دلسیه که تو داری                      جانب هیچ آشنا نگاه ندارد

( 1- چشمی که دارای مردمک سیاه است 2- بیرحم و مروّت)

     ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم       ای بخیر از لذت شرب مدام ما

( 1- همیشگی  2- نوعی شراب)

      کیست حافظ تا ننوشد باده بیآواز رود       عاشق مسکین چرا چندین تحمل بایدش

( 1- رودخانه  2- ساز موسیقی )

لف و نشر:

آوردن دو یا چند واژه است در بخشی از کلام که توضیح آنها در بخش دیگر آمدهاست. بر دو گونه است:

1- اگر نشرها به ترتیب توزیع لفها باشند، مرتب 2- اگر چنین نباشد مشوش و درهمآمیخته گویند.

افروختن و سوختن و جامه دریدن                                     پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت

آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است         وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است

زلف را به شب و بنا گوش را به روز تشبیه کردهاست که اگر در ترتیب آنها دقت کنیم لف اول به نثر دوم و لف دوم به نثر اول مربوط میشود.( لف و نشر مشوش)

دو کس دشمن ملک و دیناند:پادشاه بیحلم و زاهد بیعلم.

     از عفو و خشم تو دو نمونه است روز و شب                 و ز مهر وکین تو دو نمونه است شهد و سم

                                                                                                    

     به روز نبــرد آن یــل ارجمـند         به شمشیر و خنجر به گرز و کمند

      برید و درید و شکست و ببست          یلان را سر و سیـنه و پا و دسـت

یعنی:           در روز نبرد آن یل ارجمند به شمشیر برید سرِ یلان را

  در روز نبرد آن یل ارجمند به خنجر درید سینهی یلان را

   در روز نبرد آن یل ارجمند به گرز شکست پای یلان را

  در روز نبرد آن یل ارجمند به کمند ببست دست یلان را

تضاد:

آوردن دو کلمه با معنی متضاد است در سخن برای روشنگری، زیبایی و لطافت آن.

سنگین شد ای دل، دل من بار گناه من و تو              صبح آمد امّا نشد صبح شام سیاه من و تو

بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی                             و آن گاه پر خویش گشاد از چپ و از راست

دلگرمی و دلسردی ما بود                                  مرداد مه و گاهی و گاهی دیاش نام نهادند

نو ز کجا میرسد کهنه کجا میرود                       گرنه ورای نظر عالم بیمنتهاست

بزم و رزمش، ورد و خار و عفو و خشمش نور و نار        امن و بیمش تخت و دار و مهر و کینش فخر و عار

دارم ز که و مه گه و بیگه کم و بیش                           نفع و ضرر و خیر و شر ز بیگانه و خویش

وین طرفه که آن دوست چو دشمن مه و سال             گوید شب و روزم بد و نیک از پس و پیش

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز                    فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

اشتقاق:

دو یا چند واژه که از یک اصل و ریشه باشند اشتقاق گویند.

توجه: جناسهای همریشه نیز اشتقاق خواهندبود. مانند: حرم و حریم ــ شعر و شاعر

فرو بارید بارانی ز گرد                  چنان چون برگ گل بارد به گلشن

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش           که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

سایهی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد          ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

من که باشم در آن حرم که صبا                              پردهدار حریم حرمت شست

هیچ مخلوقی نداند سر خالق در جهان                    گر تو مخلوقی ترا با سر یزدان کار نیست

لب میالای به شعری که ندارد شوری                     شاعری قدر تو داند که شعوری دارد

تکرار:

تکرار یک یا چند کلمه است در شعر به گونهای که بتواند بر موسیقی درونی بیافزاید.

         دانهدانه گهر اشک ببارید چنانک       گره رشتهی تسبیح ز هم بگشایید

       جانان ندهم ز دست تا جان ندهم      من جان بدهم ز دست و جانان ندهم

         گفتنی ز خاک بیشترند اهل عشق من         از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

       بدیدم حسن را سرمست میگفت     بلایم من، بلایم من، بلایم

        اندکاندک به هم شود بسیار             دانهدانه است غله در انبار

            ای ستارهها ستارهها ستاره           پس دیار عاشقان جاودان کجاست

            دریغا دریغا که آگه نبودند                که تو بیوفا در جفا تا کجایی

 

حسن تعلیل:

آن است که گوینده دلیل و علتی را بیاورد که دارای لطافت و ظرافتهای ادبی باشد. با وجود اینکه حسن تعلیل، واقعی، علمی و عقلی نیست مخاطب آن را از علت اصلی دلپذیرتر مییابد و راز آن نیز در همین نکته است.

گر رخ من زرد کرد از عاشقی، گو، زرد کن زعفران قیمت فزون از لاله حمرا کند

در جواب سؤالی که چرا رنگ  چهره عاشق زرد است چنین پاسخ آوردهشده که: قیمت زعفران که زردرنگ است از قیمت گل سرخ بیشتر است به همین دلیل با اهمیتتر است که در این بیت «مصراع دوم» واقعیت دارد امّا ارتباط با رخ زرد جنبهی ادبی دارد.

من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه      تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه

چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند        من موی از مصیبت پیری می کنم سیاه

این دلیل که «به خاطر سوگواری و مصیبت پیری موی سیاه میشود نه بخاطر نوجوان شدن» غیرواقعی است و جنبهی ادعایی دارد مبنای دلیل ادعای همانندی است که بین دو امر وجود دارد در اینجا شاعر پیری را با مردن همانند دانستهاست.

پاکان ستم ز جور فلک بیشتر کشند       گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا

از صوفی پرسیدند: هنگام غروب، خورشید چرا زردروی است؟ گفت: از بیم جدایی

در واقع خورشید به کسی مانند شدهاست که از ترس دوری از یاران خویش زرد شدهاست.

ور  ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار        نوبهاران، آب باران باغ را زیبا کند

 

منابع و مآخذ

1-    آرایههای ادبی در زبان فارسی، به کوشش محمود فضیلت، انتشارات دانشگاه رازی، مهرماه 71.

2-    گزیدهی اشعار خاقانی شروانی، به کوشش دکتر سید ضیاءالدین سجادی، انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم 1373.

3-    علی آسمند، آرایههای ادبی (قالبهای شعر، بیان و بدیع)، انتشارات رزمندگان اسلام، چاپ اوّل 1379.

4-    روح الله هادی، آرایههای ادبی (قالبهای شعر، بیان و بدیع)، دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی.

5-    میرزا حسینی واعظ کاشفی سبزواری، بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، ویراستار: میر جلال الدین کزازی، نشر مرکز، چاپ اول 1369